فقط جاریم چون فهمیده بود مریضم زنگ زد گفت شام زیاد درست کردم اگه تونستی بیا بقیشون اصلا انگار نه ان ...
منم جاریم با مادر شوهرم تو یک حیاط هستند دو سه ماه از شدت درد همش توخونه بود تو این مدت اگه مهمونی بود حتی برادرشوهرمم نمیومد میموند پیش خانمش اگر میومد در حد ده دیقه و غذا میدادیم میبرد میرفت پیش زن و بچه اش . هیچکسم ناراحت نمیشد چون حق داشت.دو سه بار هم غذا پختیم بردیم اونجا دور هم بودیم تا دلش نگیره بعدش تمام ظرف و ظروف جابجا کردیم اومدیم خونه
بندخدایی.من ی جاری دارم عقده یه مارمولک.اوایل مخاست الگوی من قراربگیره ولی کسی نتونست ازپس من بربیاد ...
من عروس کوچیکه هستم . باورت میشه تا سه سال بعد عروسی حتی یکبار هم جاریمو ندیده بودم چون با پدشوهرم. اینا قهر بود تا اینکه بلاخره بعده چهارسال شروع کرده رفت و امد بعدشم که اومد پیش مادر شوهرم اینا خونه ساخت ولی هیچوقت نتونست جای منو بگیره
من عروس بزرگم.ولی دوسندارم مطیع ایناباشم.حالاجاری کوچیک چاپلوسی میکنه بقول مادرشوهرم من ازاین کارانم ...
ولی من واقعا پدرشوهرم اینا با شخصیت و مهربونن. من تو شش سال بدازشون ندیدم . جاریم از وقتی اشتی کرد هی به دروغ کلی پشت سرشون بد.گویی میکرد جلوم که باورکردنی نبود بعضی چیزا . ولی من توجه نمیکنم.