بهش پیام دادم ک میخام بیام لباس بردارم گف خودم میفرستم حق نداری بیای ولی خودم رفتم وقتی رفتم کمی ادعا دراورد میخندید ولی من جدی بودم تازه فک کن انگشترم شناسناسنامه همو برداشته بود بعد لباس جم کردم دیگ حرف زد بخاطر مردم زندگیمو خراب کردی ده تا اون گف ده تا من بعد گف هیچ خق نداری ببری هروقت طلاقت دادم بعد میبری. وسایل دیگ منم نشستم دیگ حرف زد اینا گف پاشوو برو وسایل هرچی میخای ببر دیگ دیدم رام شده اروم رفتم دراز کشیدم اونم اومد بعد گف دلم تنگ شده از این حرفا شب رفتیم بیرون
خونه مادرشوهرم پایین خودش تک تنها گهگاهی اون غذا اش چیزی درس مکنه میاره بالا یا من غذایی درس میکنم میدم پایین قبلا خودم میرفتم پایین. عصر در حد یک چایی ولی الان زیاد نمیرم هنوز پیشرنیومده ببینم هنوزم اجازه میده با نه شوهرم. بعد من چهار روز خونه بابام بودم