من یه جاری دارم بعد من ازدواج کرد ؛ یه سال ازم بزرگتره، منم سه سال زودتر از اون عروس خانواده شدم؛ من قبول دارم که ادم اولش خجالت می کشه کار کنه، تا وقتی هنوز نامزد نکرده بود میومد ، خوب طبیعی بود ولی کل دوران عقدش که ماشالا هفته ای دو سه بار میومد ؛ یه چنگالم جا به جا نمی کرد ، مادر شوهر من کمر درد و مادرد شدید داره یه چایی رو وقتی می خواد بیاره یک ساعت طول می کشه ، تا یواش یواش بیاره سنشونم بالاس، نمی زاره ماها هم کار کنیم ولی ماها یه وقتا حداقل زیر دستی ها رو جمع می کنیم یا لیوان چایی ها رو اب می زنیم الانم که همه جا ماشین ظرف شویی هست ، ولی این خانم کل دوران بعد عروسیشم فقط بلد بود اخر سر بیاد سر سفره، و اولین نفر بره رو مبل، شوهرشم از خجالت اب می شد جور اینو می کشید ؛ و به مامانش گفته بود شرمندم؛ اینا رسم دارن کار نکنن؛ من خیلی ناراحت می شدم نه برای خودم برای این پیرزن بیچاره،یه بار یادمه من وایسادم ظرب های اجیل و شیرنی شب یلدا رو بشورم ؛ به خودش تکونی داد اکمد دید من دارم ظرف می شورم ظرف ها رو تو سینک پر کرد؛ حتی یه تعارف نزد من وایسم،
خلاصه گذشت از اونجایی که خدا جای حق نشسته بعدا که حامله شد، جوری استراحت مطلق شد که پیاده روی هم نمی تونست بکنه بنده خدا ، میومد خونه اینا حتی نمی تونست بشینه ؛ دایم خونریزی داشت و استرس ، خونه خودسم شوهر بیجارش باید کاراشو می کرد،خیلی روحیش خراب بود ، من از این وضعیتش ناراحت شدم و دلم سوخت ولی به نظرم نباید یکی دو سال اون اداها رو از خودش در می اورد ، شکرانه ی سلامتی ، کمک به خلق خداس ، قوم شوهرم بنده ی خدان ،خدارو خوش نمی یاد بشینیم یکی دیگه جلومون بشقاب بزاره جمع کنه،