این فایلی که واستون میزارم فایل صوتی هست و حجمشم زیاد نیست
یه داستان از یکی از کتابای داستان کوتاه پیمان هوشمند زاده هست و خودم اینو هوندم
دوستان عزیز سر و صداهای تو خونه خیلییییی زیاد بود و من اون یخه دقیقه ی اولو نزدیک هزارررررررر بار از اول خوندم چون یهو صدای پس زمینه خیلی زیاد می شد. این آخرین بار ینی همینی که الان واستون میزارم دیگه بی خیال شدم. ولی خب به نسبت صدا کمتر هم هست. آخرش ینی تو ثانیه های آخر یه توپوق زدم که معذرت می خوام(بعدا نیاید بگید بد خوندی آخرش توپوق زدی ) ممنون میشم راجب داستان خونیم نظر بدید. و اینکه چون گوش دادنش نزدیگ ده دقیقه زمان میبره و میدونم کامنت گذاشتنتون ممکنه طول بکشه پس لطفا پست اولمو لایک کنید که بدونم میخونید و تاپیکم مثل بیابون بی آب و علف نشه
خودم به نظرم برای کتاب های صوتی یا گویندگی استعداد دارم. ولی با اینحال ممنون میشم نظر بدید و اگه راهی به ذهنتون میرسه که بتونم از این استعداد خدادادی استفاده کنم خیلی خوشحالم می کنید
و نکته ی آخر اگر کامنتی میزارید ممنون میشم لحنش دوستانه باشه و نه پرخاشگرانه
با تشکر