دو روز پیش شوهرم میخواست بره جایی.من و دخترم رفتیم خونه بابام.شب هم دعوت بودیم خونه عموم و اخرشب پدرشوهرم زنگ زد به شوهرم گفت یکی از اشناها فوت شده فردا تشییعشه.چون خونه ما از مرکز شهر دوره شب رو موندیم خونه بابام.
دیروز با دخترم برگشتیم خونه.در رو که باز کردم حس کردم خونه سرده.گفتم لابد بخاری خاموش شده.از راهرو که وارد هال شدم دیدم همه جا به هم ریختس.فکر کردم شوهرم دنبال چیزی گشته عجله داشته مرتب نکرده.رفتم توی اتاق خواب و اتاق دخترم دیدم واویلـــــا😭😭😭😭همه چیزو به هم ریختن.کنار خونمون ساختمون نصفه کاره هست.از اونجا اومدن توی بالکن قفل در رو شکوندن با پای گلی اومدن توی خونه و کشوها و کمد ها رو ریختن وسط خونه.چهارتا سکه هدیه جشن به دنیا اومدن دخترم که توی هزارتا سوراخ قایم کرده بودم رو بردن.حتی لباس زیرهامونو هم گشتن.برنج رو که گوشه اتاق بوده ریختن وسط خونه.
😔😭حالم وحشتناک بود از ترس مردم و زنده شدم.بچه به بغل فقط دویدم توی اپارتمان و در خونه همسایه ها رو زدم کمک خواستم.زنگ زدم بابام و شوهرم اومدن و پلیس اومد صورتجلسه کرد.
از دیشب یک ثانیه نتونستم بخوابم.خیلی میترسم.اگه دوباره بیاد چی؟اگه بلایی سر بچم بیاره چی؟😭