دیروزمامانم زنگ زده که پاشو بیا اینجا منم گفتم نه شوهرم ناهارمیادخونه اگ شد بعدازظهرمیام.دیگ هم زنگ نزد یبارم ک من زنگ زدمجواب نداد. بعدش ساعت۶خواهرم زنگ زده خاله ها اینجان واسه شب میمونن پاشوبیا اینجا داداشم اومد دنبالم رفتم دیدم بلههه همه خاله ها اونجان.فهمیدم ظهر همه اونجا بودنو تولدخواهرکوچیکم بوده امادریغ از یذره کیک که برامن بزاره.بعدم وسایل داده مامان بزرگم گفته فردا آش درست کن تا مابیایم اونجا یعنی امروز. امروزم باهمه خاله هام اونجابودن دورهم یه زنگ یا پیام به من نداده.توگروه خانوادگیم ک گفتم دلم آش میخواسته هیچی جواب نداده.منم کلی دلم گرفت عصری نشستم کلی گریه کردم