بااینکه چندسالی از این تایپک گذشته بازم نظر میدم و کله داستانه عاشقانه و دردناکتون رو خوندم.
واقعا خیلی ناراحت شدم و قلبم گرفت!
نمیدونم چرا ولی اون لحظه که سیامک به مادرش گفته بزار دستشو بگیرم،یه این فکر میکنم که هیچوقت این اتفاق پیش نیومده میخوام گریه کنم😭
انشالله هردوتاتون خوشبخت بشین..