2726

مَن غُلام اَدَب عَبّاسَم

خاک پای حَرَم عَبّاسَم

مَن به زَهرای سه ساله سوگَند

نَکُنَم پُشت به این اِحساسَم

السلام علیک یا ابوالفضل العباس...


‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‎‌‎‎


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

بسم الله الرحمن الرحیم

روضهٔ روسیاه‌ترین انسان تاریخ...

عزیز دلم!

تو هیچ‌کدام ما را لازم نداشتی.

وهب، زهیر، حبیب، این‌ها را هم حتی نه.

تو به هیچ‌کدام از آن هفتادودو یار خوشبخت، نیاز نداشتی. وقتی صدا زدی «هل من ناصر ینصرنی»، دروازه‌های عرش باز شد. جبرئیل سمت تو آمد. فطرس کنارش بود، فرشته‌ای که به تبرک پر قنداق تو در نوزادی، آمرزیده شده بود. شانه‌به‌شانهٔ فرشته‌ها، تمام انبیای خدا سمت تو ایستاده بودند. تو کمک خواسته بودی و پیامبران از هم سبقت گرفته بودند تا دستت را محکم بگیرند. قیامتی شده بود عرش خدا! دردانهٔ خلقت، هل من ناصر گفته. انس و ملک دویده بودند تا تو. بعد، برادرت حسن مجتبی علیه‌السلام آمد. پدرت رسید، امیرالمؤمنین، کنار جدت، پیامبر مصطفی (ص). بعد،مادرت آمد، فاطمهٔ زهرا. صدای پسرش، صدای حسینش را شنیده بود، حسینی که میان هزار نامه، میان هزار دعوت، تنها مانده بود و چشم‌چشم می‌کرد شاید کسی از عذاب الیم، به کشتی نجاتی که اوست، پناهنده شود

و کمترکسی مثل حرّ، پناه حسین را می‌خواست…

تو هیچ‌کدام ما را لازم نداشتی. بنیان مرصوص، پشت تو بود. به اشارهٔ هرکدام از این اسامی روشن، زمین درهم‌می‌پیچید. همه آمده بودند که حرف تو زمین نماند. حسین ناصری بخواهد معصومان عالم آسیمه‌سر خودشان را می‌رسانند. که رساندند.

تو شنیده بودی خدا تو را شهید می‌پسندد. تو می‌دانستی خون خدایی، شعله‌ای میان قلب شیعیان پدرت که هرگز خاموش نخواهد شد. سوختن، تقدیر تو و خیمه‌های تو بود. دل‌سپردهٔ سرسپرده! پسندیدی آن‌چه را جانان پسندد. دست طلب را به وداع تکان دادی. راضیةً مرضیه، به سمت ظهر روز دهم رفتی.

عزیز دلم!

تو صدا بلند کردی که انعکاس صوت محمدی‌ات در دالان تاریخ بپیچد. خواستی دست ما، هزاروچهارصدسال پس از تو، بر دامن خیمه‌ات بماند. خواستی به روضه‌ات بیاویزیم. اشک، لبیک ما شد. مقتلت را با «یا لیتنا کنا معک» زندگی کردیم. جگر ما بود که در صحرای کربلا، آتش‌گرفته می‌دوید. دل ما بود که از هرم داغ تو میسوخت. پای ما بود که سرگردان خارهای مغیلان، آبله می‌زد. کمر ما بود که حوالی فرات، می‌شکست. سینهٔ ما بود که در گودال، تیر می‌کشید.

تو که ما را لازم نداشتی. خواستی عاقبت‌به‌خیر تو شویم. خواستی دستمان را به عبای جدت برسانی. صدایمان کردی که نام تو را بشنویم. دست طلب بلند کردی که اسلام از میان دو انگشت تو در قلب ما بریزد.

**حسین‌جان**

ممنون که صدایمان کردی. ممنون که گذاشتی زیر پرچم تو نفس بکشیم. ممنون که اسم شب اشک ما شدی. بگذار آخرین کلمه‌مان باشی. اسم تو را ببریم و جان بدهیم.🤲

2728
حتی خدا به حرمت دستان بریده اش... واجب نکرد بین نماز قنوت را....

فندق جون حالمو بدجوری خراب کردی تورو خدا جوابمو بده

دختر من کلیه اش سنگ سازه سنگ تری فسفات کلسیمی میسازه دکترش بهم گفتم نهایتا تا ۵۰ سالگی از کار میفتت کلیه هاش بخدا دیگه نفسم در نمیاد نمیتونم به صورت دخترم نگاه کنم به زور این داروی ترش و شور کاسیترات میریزم دهنش جگرم ریش ریش میشه تورو خدا بیا بگو اینجوری نمیشه بگو اینقدر سخت قرار نیست به دخترم بگذره

گفتند:این آمُـنا؟

مادرمان کجاست؟

اسماء پاسخی نداد...به سراغ مادر رفتند...

حسن مادر را تکان می دهد اما جوابی نمی شنود...

یا اخاه آجرک الله فی الوالدة

ای برادر خداوند در غم مادرمان به تو صبر و اجر دهد.

حسین پاهای مادر را می بوسد و می گرید:

یا اماه انا ابنک الحسین کلمینی قبل ان ینصدع قلبی فاموت 

مادر من پسر توام حسین با من حرف بزن پیش از آن که قلبم شرحه شرحه شود و بمیرم

حال علی چگونه بود بعد از شنیدن خبر شهادت فاطمه خدا می داند و بس ... همین قدر

 شنیده ایم که ازهوش رفت...

 به صورتش آب پاشیدند به هوش آمد در حالیکه می فرمود:

بمن العزاء یا بنت محمد ؟ کنتُ بکِ تعزی .. فبم العزاء من بعدک

دختر محمد از چه کسی دلداری جویم؟با تو دلم آرام می گرفت اما بعد از تو چه کسی مرا

 دلداری دهد؟

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730
پربازدیدترین تاپیک های امروز