سلام. من سه چهار ساله که ازدواج کردم.زندگی بدی ندارم.همسرم از خیلی جهات خوبه. ولی یه مشکلی داره که خیلی خیلی آزارم میده و منو به مرز افسردگی میکشونه. همسرم تا یه بحث کوچیک پیش میاد شروع میکنه تمام کمبود های منو سرکوفت زدن. با کوچکترین بحثی که پیش میاد شروع میکنه به اینکه برو خونه بابات. دیگه نمیخوامت. مثل سگ پشیمونم که زن گرفتم. هر کی زن میگیره خره. کلی بهتون بگم هیچ ترسی از ازدست دادن من نداره. چون میدونه نمیرم. هیچ وقتم تو هیچ بحثی پیشقدم نمیشه برای آشتی و تمام کارهایی که میدونه منو آزار میده انجام میده.مهترینش اینه که اصلا بودن یا نبودنت برام اهمیتی نداره.یه جوری رفتار میکنه که اصلا انگار من یه طرف این رابطه نیستم.من چی فکر یا چی احساس میکنم مهم نیست.مهم اونه و تو زندگی فقط باید اون راضی باشه.از این مهم نبودنه خسته شدم.میدونم تقصیر خودمه.از اولش به خاطر عشق بی حدی که بهش دارم هی کوتاه اومدم.ولی الان شرمنده خودمم.فکر میکنم برای کسی اهمیتی ندارم.یه جسم تکراری تو خونم که هر وقت دلش بخواد میتونه منو حذفم کنه تو زندگیش.زندگیمو دوست دارم و از این میترسم که یه بار بزارم برم و اون هیج وقت نیاد سراغم.به من میگه من هر جا میشینم میگم که ازدواج خریته.خیلی دوست دارم کار کنم.تحصیل کرده ام ولی موفق نشده ام.یکی از دلایل بد رفتاریش شکست های منه.همیشه شکست های منو به رخم میکشه.از اینکه اینقد ضعیفم متنفرم.از اینکه اینقد راحت میتونه بهم توهین کنه و تحقیرم کنه بدم میاد

لطفا کمکم کنید.دارم از تو میریزم به هم.

اطلاعات تکمیلی

سن ۳۴ جنسیت زن شغل خانه دار وضعیت تاهل متاهل
پاسخ مشاور

مشاور خانواده

سلام و وقت بخیر
باید حل کنید از همسرتون بخوایین موارد که موجب میشه از ازدواج پشیمون بشه یا از شما دلخور بشه که منجر به دعوا میشه رو مشخص کنه .شما هم سعی کنید رعایت کنید .

تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید
login captcha