احساس دوست نداشته شدن در خانواده همسر

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 15838 بازدید 10 تبادل تجربه

سلام من دو ساله ازدواج کردم 21 سالمه و دیپلمم چون زود ازدواج کردم نشد درسمو ادامه بدم اما همسرم داروسازن 

ما باهم خوبیم و مشکلی از بابت این موضوع نداریم و خودم همسرم بیشتر تمرکزشون رو اینا که من بتونم از بس کارای معمول مثل خونه داری و تربیت بربیام تا اینکه سرکار باشم ولی چون زیاد بهم سرکوفت میزنن خانواده شوهرم دارم از مهر میرم دانشگاه

مشکل من اینه که من هر چی راه امتحان میکنم که خانوادش منو تو خودشون قبول کنن اصلا جواب نمیده هر چی زنگ میزنم جواب منو نمیدن پیام میدم جواب نمیدن شوهرم رفت یک ماه سربازی نبود اصلا زنگ نزدن ببینن من مردم یا زنده خیلی محبت میکنم بهشون ولی میگن شوهرم باید پولاشو بده به باباش حتی پدرشوهرم به پدر بنده گفت پسر بزرگ کردم که دستمو بگیره نه بدمش دختر تو خیلی دخالت میکنن تو زندگیمون و شوهرم اوایل متوجه نبود ولی کم کم دید که دیگه از نرمال بودن خارج شدن با این حال باز من خوبی کردم وقتی جاریم اومد اونو زدن تو سرمو گفتن ما فقط از اون راضی هستیم در حالی که من بدی بهشون نکردم بخدا فقط چون غریبم باهام اینجورین

چیکار کنم دیگه واقعا خسته شدم

اطلاعات تکمیلی

سن 21 جنسیت زن شغل خانه دار وضعیت تاهل متاهل
پاسخ مشاور

مشاور خانواده

سلام خدمت شما دوست عزیزم
بهترین کار در رابطه با به حداقل رسوندن این مسائل این هست که شما و همسرتون از خودتون این پرسش رو بپرسید آیا زمانش نرسیده که به دنبال تائید گرفتن از سمت دیگران نباشیم؟ بعد از ازدواج هردو نفر در زندگی باید اولویت اول رو زندگی مشترک خودشون قرار بدن و این یعنی به حداقل رسوندن انتظارات از سمت خانواده و رفتن به سوی مستقل شدن چه از نظر عاطفی چه از نظر تصمیم گیری های شخصی. شما نیاز به این ندارید که در نگاه خانواده همسرتون یک عروس ایده آل به نظر برسید به این دلیل که ایده آل بودن از نظر هر کسی معنای متفاوتی دارد و چه بسا شما هیچ گاه شخص مطلوب خانواده همسر نباشید ، اینجاست که باید از خودتون این سوال رو بپرسید که نظر همسر من درباره ارتباط با من مهمتره یا نظر خانواده ایشون؟ و بدین ترتیب سعی کنید طی حفظ احترام به ایجاد یک فاصله منطقی با خانواده همسرتون برسید و ذهن مقایسه گر رو از خودتون دور کنید.چرا که مقایسه ای که جاری شما از شما بهتر یا بدتر باشه شما رو به سمت افسردگی و ایراد گرفتن از خودتون پیش میبره. بنابراین تلاش کنید که دکمه ی واکنش دهنده ی ذهنتون نسبت به صحبتهای منفی اطراف رو به مرور خاموش کنید و به خودتون یادآوری کنید که در نهایت شما برقرار کننده ی آرامش یا عدم آرامش در زندگی خودتون هستید. موفق باشید

تجربه شما

login captcha

سلام . دوستانی که میگن مهم همسر و رضایتشه لطفا به این سوال پاسخ بدن که وقتی همسر صراحتا به آدم میگه که من زمانی ازت راضیم که مادر و خواهرم ازت راضی باشن چکار باید کرد؟

خونواده شوهر منم همینن همیشه میخوان پسرشون تنها بره و بیاد... نمیخوان منو

سلام. خوش به حالتون میتونین بی خیال باشین و ازشون فاصله بگیرین من اونقدر خودمو زیر پا گذاشتم سعی کردم به بهبود رابطه م که کلا داغون شدم الان با اینکه همسرم دوست دارم ولی دیگه علاقه ای به ادامه زندگیم ندارم همش به فکر مردنم این وسط هیچ کسی تغییر نکرد و نظرشان راجع به من عوض نشد فقط خودم تو اوج جوونی پیر شدم. 

@3312سوین

حال و روز منم دقیقا عین شماست سوین خانم. شرایطم و تلاشام فقط بیهوده بود و الانم بعد ۱۰ سال ادامه زندگی برام جذاب نیست. شدم یه آدم افسرده

من کلا از خانواده شوهرم خوشم نمياد برگردمم با همین خانواد وصلت نمیکنم. مگه آدم چقدر زنده هست.

با ازدواج میخواهی به خانواده تشکیل بدی خانواده شوهر من مرده زنده شون برام فرقی نداره. الان که جلوتر میرم بیشتر از کارهای زشتشون متنفر میشم.ارث اخلاقی گندش لابه لای اخلاقی شوهرت میبینی به مرور زمان

یعنی اوضاعت از کسی که میخواستن دخترخاله شوهرشو براش بگیرن شوهر راضی نشده اومده با عشقش ازدواج کرده حالا اومدن همون دخترخاله رو برای برادرشوهر گرفتن که آزارش بدن بدتره؟؟

@شیواشمس

عجب عوضی

بعضی ها به شیطان درس میدن

سلام گلم یه ضرب مثلی هست که میگن 

خوبی که از حد گذشت  نادان خیال بد کند 

همین که شوهرت باهات خوبه شکر خدا کن 

ازشون فاصله بگیر برای یه مدتی تا متوجه بشن که به خودت ارزش قائل هستی

باعرض معذرت از خانم مشاور خانواده. اما اگر همسر دم طرف خانواده اش باشه و به همسرش اهمیت نده چی؟

من سال هاست که مشابه این مشکل رو دارم، البته شرایط تحصیلی و مالی و.. من از شوهرم بالاتره، ولی هیچ منتی چه زبونی چه رفتاری دقت میکنم نداشته بشم ، ولی متو تو خودشون راه نمیدند. باهام حرف نمیزنند. شوهرم هم با اونا خوشه. انگار خانواده اصلیش اونها هستند. نه من و پسرم. هفده سال از ازدواجمون میگذره. من پذیرفتم این شرایط رو. ولی یک غم و ناراحتی به هر حال ته دلم هست.

بهتر بابا . حوصله داریا . نمیبینیشون راحتی. دنبال شر میگردی؟ الف رو بگی تا ی باید بری.

تجربه ای که من دارم در کل زندگی در ابتدا باید یاد بگیریم به خودمون ارزش کافی رو بگذاریم و خودمون رو دوست داشته باشیم، با نگاه مهربانانه به خودمون به مسائل مختلف در زندگی نگاه کنیم. کتاب مناسب بخونیم و سعی کنیم در مورد روان خودمون بیشتر بدونیم، و رشد کنیم. با آرزوی زندگی خوب و خوش برای همه دوستان 

عزیزم این مشکل تو نیست فقط اکثرا اینطورین