طلاق و افسردگی

سلام من یک ماهی هست که طلاق گرفتم سر اینکه همسر خیلی خرد میکرد منو اهمیتی نمیداد چون میگفت ماخیلی سنتی ازدواج کردیم و بهت حسی ندارم و پدرم تحمیل کرده این ازدواجو هیچ مناسبتی رو بهم تبریک نمیگف نه زنگی نه اسی و چون محل کارش یه شهر دیگه بود وقتی میرفت اونجا به کل منو فرامش میکرد چندین بارم فهمیدم که اونجا میره دورهم مختلط قلیون میکشن.  متاسفانه همسرم فقط دنبال بهونه بودن جوری سر جهیزیه خریدن من بهونه میکرد که ارزون بخری ال میکنم بل میکنم بارها گفته بیا طلاق بگیریم سراینکه این ازدواج رو نمیخواسته. متاسفانه بابت این حرفاش من خانواه رو درجریان گذاشتم و کارمون به دعوا کشید و گفت تو حرف زندگی رو برملا کردی و نمیخوامت ورفت چهارماه سراغی ازم نگرفت منم مجبور شدم مهریه ام رو بزارم اجرا بعدش اومد گفت با این کارت تیر خلاصو زدی و تموم وگرنه میشد که درستش کرد من بعد یک ماه از جدایی شب و روزم شده فکر به خودکشی و اشک و حسرت که واقعا میشد درستش کرد یا ای کاش صبر میکردم یعنی بیشتر. شاید امسال عید کنار هم بودیم ولی واقعا از روز اول عقد که گفت دوستت ندارم صداش تو گوشمه ازطرفی خانواده میگن عجله کردی میزاشتی میگفت آخرش دست برمیداشت اون از وقتی جدا شدیم هر روز تو مسافرته و عکس خوش گذرونی هاشو میزاره اینم بگم ما چندین بار مشاوره هم رفتیم و یکیش به من گفت وقتی نمیخوادت یک درصدم شک نکن به جدایی الان وضعم روحیم خرابه لطفا کمک کنید