دوست گرامی از صحبتهای شما به نظرم رسید که هر دو هنوز از خانوادهتان (پدر و مادر به ویژه) متمایز نشدهاید، یعنی هنوز نمیتوانید مستقل از رای و نظر و خواستِ آنها برای خودتان تصمیم بگیرید و عامل زندگی خود باشید. به عبارت دیگر، مشکلات بین خودتان را به خانوادهها منتقل میکنید و آنها هم از سر دلسوزی، نگرانی دائمی یا مراقبت بیش از اندازه احساس مسئولیت میکنند تا در مورد شما کاری انجام دهند و نتیجه کار هم اغلب به صورت کشمکش قدرت در میآید و نمود بیرونی آن هم احتمالاً به صورت پرخاشگری منفعل (لجبازی، کارشکنی،مخالفت بیدلیل،...) میباشد.
{ از طرف دیگر ازدواج در جامعه ما هم کاملا مستقل از خانوادهها صورت نمیگیرد و خانواده هر دو طرف تاثیر خودشان را دارند و خواستهها و نظرات و انتظارات خود را اعمال میکنند (متاسفانه!) }
در مورد اینکه در دوران عقد چقدر نزدیک شوید (منزل یکدیگر بمانید) باید قبلاً به صورت یک قرارداد در مراسم خواستگاری مطرح میشد تا بعداً موجب کدورت نشود، منظورم این است که هر چقدر مسائل بین شما شفافتر و صریحتر باشد، بیشتر میدانید چه چیزی در انتظارتان است و بعداً غافلگیر نمیشوید. ببینید ازدواجها در جامعهی ما چه بخواهیم و چه نخواهیم والدینمان و چه بسا فامیل بزرگتر را هم دخیل میکند، شما وقتی به صورت سنتی خواستگاری خانمی میروید نمیتوانید بگویید از حالا به بعد به شما (والدین) مربوط نیست. این انتقال کمی طول میکشد و هر چقدر دو طرف ناپختهتر و ساختار روانشان کودکانهتر باشد، بیشتر در این مرحله درجا میزنند بنابراین، گاهی به سمت والدین متمایل میشوند و همسر خود را تهدید کننده میبینند و گاهی به همسر خود متمایل میشوند و والدین را تهدید کننده میبینند...(وضعیتی که در رابطه شما پیش آمده). به قول یکی از استادهایم تا شما از خانواده اصلی خود طلاق نگیرید نمیتوانید با کس دیگری ازدواج کنید...در این مورد خاص سعی کنید با نیروهای باوراننده همسرتان را قانع کنید که چرا نمیتوانید اینکار را انجام دهید، از نیروی استدلال و اقناع عقلی کمک بگیرید و همسرتان را مجاب کنید تا ایشان احساس نکنند از چیزی محروم شدهاند و احساس خشم نکنند.
در ازدواج دو جور معیار داریم. معیار های اصلی ستون ازدواج را تشکیل میدهند و باید رعایت شوند اما معیارهای فرعی که به پسند طرفین باز میگردد جزو ضروریات نیست.
شما باید معیارهای اصلی قرارداد ازدواجتان را کاملا شفاف و صریح بینتان مطرح کنید، مثلاً امور مالی و پولی چگونه باشد؟ حدود تعهد و وفاداری طرفین چیست؟ فرزندآوری چگونه باشد؟ مسئولیتها و تقسیم نسبی وظایف چگونه باشد؟ روابط جنسی چگونه باشد؟ چگونه صمیمیت بینمان را تقویت کنیم که بتوانیم حرفهای دلمان را به یکدیگر بگوییم بدون اینکه دیگری بترسد یا دلخور شود یا ...
اصل کار این چیزهاست...دیگر در مورد فرعیات نمیتوانید مته به خشخاش بگذارید که طرف دقیقا عین ایدهآل شما رفتار یا زندگی کند...میتوانید خواسته خود را مطرح کنید و با دلیل طرفتان را مشتاق کنید که اگر میخواهد طبق پسندِ شما رفتار کند، اما هیچ گاه نمیتوانید کسی را مجبور کنید، یا حتی به وی باج دهید که مطابق معیارهای فرعی شما باشد....یعنی به معیارهای اصلی کاملا پایبند باید باشید و معیارهای فردی را هم مطرح کنید ولی اصرار و فشاری برای انجام معیارهای فرعی نیست فقط میتوانید از نیروهای باوراننده (دلیل، نیروی استدلال، اقناع عقلی) کمک بگیرید تا همسرتان رفتاری که مطابق پسند شما نیست را ترک کند یا اگر دلیلتان قانع کننده باشد رفتاری که مورد پسند شما هست را انجام دهد...
عزیزم منم تو دوران عقد اومد خونه شوهرم و متاسفانه پدرم جلومو نگرفت همون بهتر که پدرت میگه نرو میرفتی بدتر بود.شوهر منم وابسته بود و هست همه گفتن جدا شو حتی رفتم واسه طلاق ولی برگشتم بهش و گفتم خونه جدا بگیر الان هر ماه داره وابستگیش بهتر میشه کم میشه تو عقد این چیزا هست بری خونت بهتر میشه
شوهر من منو به زور برد تو خونه مادرش زندگی کنیم.کلید اتاق خوابمون هم داد بهشون.هر کار دلشون خواست کردن بی اجازه وارد شدن وقتی اعتراض کردم گفت از شرایط لذت ببر.بعد از 4سال از ازدواجمون هنوز به بابا و مامانش وابسته است بعضی شبا پیششون میمونه.دیر میاد خونه و خرج خونه رو درست نمیده ازش باردارم و موندم تو یه زندگی که فقط بخاطر بچم با این مرد دارم زندگی میکنم حس میکنم 80 درصد ازش متنفرم مشاور هم رفتیم گفت اصلا شخصیت و فرهنگتون بهم نمیخوره و شوهرم با اینکه 31 سالشه هنوز رفتارای بچگانه زیادی داره اصلا برای بهبود زندگیمون تلاش نمیکنه ازش ناامیدم
خدا کمکت کنه توکل و امیدت فقط به خدا باشه کاملا درکت میکنم حساسیت نشون نده اصن نگو چرا نمیای یا دیر میای شاید اگه بیخیالی طی کنی یه مدت اونم بهتر بشه
منم مشکلاتی شبیه شما و البته به شدت بیشتری داشتم نظرم اینه با همسرت حرف بزن که از هرکسی برات مهمتره من زمانی همسرم کاملا مستقل شد که خودم مستقل شدم و بهش ثابت کردم نظرش از هرکسی برام مهمتره مثلا من برادرام با رفتن به خونه همسرم مشکل داشتن و این باعث کینه به دل گرفتن همسرم از برادرام شد تو روشون وایسادم و از یه جایی دیگه به حرفشون گوش ندادم و میرفتم خونه همسرم همسرمم به مرور منو به همه ترجیح داد البته شما پدرتونه و یکم کار و سخت تر میکنه. اینم بگم که برادرام بعد یه مدت دیگه خودشون کوتاه اومدن و...