سردی و دوری در زندگی مشترک

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 139 بازدید

با سلام

من ۳۴ سالم هست و سه ساله ازدواج کردم . یه دختر یک سال و نیمه دارم .

زمانی که عقد کردم همسرم کارش اغماری بود یعنی چهارده روز سر کار و چهارده روز خونه بود . اما درست از زمانی که زایمان کردم پست و سمتش بالا رفت و الان سه هفته سر کار هست و یک هفته استراحت . وقتی خونه است هم اکثر اوقات خسته است و خوابه یا بدو بدو باید به یه سری کارهای عقب افتاده برسیم . مادر همسرم هم که مدام در حال گلگی و شکایت و میگه وقتی یک هفته استراحت داره باید حداقل چهار شب بیاید به من سر بزنید . من اوایل زیاد خونشون میرفتم وقتی همسرم سر کار بود . اما متوجه شدم واقعا بهم بی احترامی میکنن مثلا توی جمع برای همه بشقاب یا چای میگذارن برای من نمیگذارن بعد با خونسردی میگن اه تو اینجایی اصلا حواسم به تو نبود . یا مثلا هر کاری که من بکنم حتی نحوه آرایشم یا لباس پوشیدنم یا برخورد تربیتی با بچه ام یا خرید کردنم یا هرکاری که بکنم ، بصورت غیر مستقیم انتقاد شدید میکنن . اینطوری که مثلا رژ لب صورتی زدم میان جلوم میشینن میگن فلانی رژ صورتی میزنه حال آدم بهم میخوره توو صورتش نگاه کنی ... یا مثلا یه بشقاب بخرم میگن فلانی اینقدر بیشعوره حالیش نیست شوهرش میره توی بیابون چهارده روز از خونه دور بعد راحت پولا رو خرج میکنه !! ....  منم بخاطر این رفتارها ارتباطم رو خیلی کم کردم و وقتی همسرم نیستش خونشون نمیرم . (ضمنا اهل شکایت هم نیستم و تا بحال هیچ کدوم از رفتارهاشون رو به همسرم انتقال ندادم )

همسرم به شدت کم حرف و سرد هستش . در حدی که اگه یک هفته که خونه است سوالی ازش نپرسم امکان نداره چیزی بگه . و هیچوقت تا حالا نه صحبت احساسی با من داشته نه ناز و نوازش و خلوت عاشقانه . تقریبا ماهی یک یا نهایت دو بار رابطه جنسی داشته باشیم . اوایل من به شدت دختر احساسی و گرمی بودم و خیلی برام سخت بود و مدام در حال اعتراض به سردیش بودم اما کم کم عادت کردم  البته با ایجاد فاصله بین ما این قضیه حل شد جوری که الان حتی ماهی یک بار رابطه هم برام سخت شده . 

اما گذشته از این مسائل ، من به خودم نگاه میکنم و حس میکنم کاملا مرده ام . من پیش از ازدواج دختر فعالی بودم . دانشگاهم رو تا مقطع دکتری ادامه دادم . سر کار میرفتم . کلاسهای موسیقی و ورزش و کلی فعالیت اجتماعی هنری داشتم . اما الان چی ؟ حتی نمیرسم یک صفحه کتاب بخونم . تمام روز درگیر نگهداری بچه و کارهای خونه هستم ‌. متاسفانه چون همسرم هیچوقت خونه نیست همه مسئولیتها با خودمه . من دختری بودم که توی تمام مراحل زندگیم همیشه وجود عشق و رابطه احساسی باعث دلگرمی و پیشرفت و اعتماد بنفسم میشد . اما الان سه ساله که دل مرده و منزوی هستم حتی با خواهرام رفت و آمد ندارم ... دلم نمیخواد دخترم هم افسرده بشه اما نمیدونم چطوری میشه کمی همسرم رو وارد این زندگی کنم و چطوری باید محبت و عشق ورزی رو بهش یاد بدم . توی این سه سال به من یاد داده که زن باید آرام و صبور باشه ، صداش در نیاد ، اعتراض نکنه ...... من خیلی سعی میکنم توی خونه خودم رو شاد نشون بدم اما واقعا از درون داغونم و گاهی به خودکشی هم فکر میکنم


اطلاعات تکمیلی

سن ۳۴ جنسیت زن شغل خانه دار وضعیت تاهل متاهل
پاسخ مشاور

مشاور خانواده

با سلام 

ميتوانم به خوبی شرايط شما را درک كنم و اينكه وقتی تمام مسئوليت زندگی روی فرد باشد چقدر فرسايش دهنده است در تمامی صحبت هايتان متوجه شدم شما هيچ گاه درباره خواسته ها و نياز های خود با همسرتان صحبت نكرده ايد و آنها را با همسرتان در ميان نگذاشته ايد و با سكوت آن ها را درون خود نگه داشته ايد شما ميتوانيد با همسرتان بدون بحث و كدورت صحبت كنيد ميتوانيد از او بخواهيد زمان بيشتری برای شما صرف كند و حتی با آرامش و زبانی خوش ناراحتی از رفتارهای خانواده همسرتان را برايش شرح دهيد با توجه به اينكه فرزند كوچكی داريد احتمال دارد با افسردگی پس از زايمان درگير باشيد 

با توجه به اينكه همسرتان مدت طولانی خانه نيستند ميتونيد گاهی فرزندتان را به خواهر يا خانواده همسر سپرده و زمانی را برای خودتان اختصاص دهيد و به فعاليت يا كلاس هايی كه دوست داريد و به شما آرامش ميدهد بپردازيد

تغيير  روحيه شما كمک بزرگی به آرامش فرزندتان خواهد بود


تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید
login captcha