همسرم دوستم ندارد

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 172 بازدید 2 تبادل تجربه

سلام . من دوران عقدم حدود نه ماهه توی این نه ماه از اول عقدمون همسرم گفته که دوستم نداره حسی بهم نداره و میگه دست خودش نیست و بشدت عذاب میکشم هیچ وقت خوشحالم نمیکنه نه تولد نه روز زن درحالی که میریم بیرون برای مادرش کادو میخره ولی به من که میرسه انگار از اینجور چیزا بلد نیست هی میگه طلاق بگیریم تفاهم نداریم بعدش میگه نه زندگیه دیگه میگذرونیم مگه طلاق به این راحتیه بخاطر شغلش ما دیر به دیر همو میبینیم حدود یک ماه. همیشه دنبال بهونه است هرچی میگم فکر میکنه دستور میدم بگم از این خوشم میاد مثلا یه آهنگی میزنه میره. اصلا هم باهام جالب حرف نمیزنه  و از همه چیم ایراد میگیره همش میگه تو از من عیب پیدا کن ببینم خلاصه زیاده بخوام بگم خواهش میکنم راهنماییم کنید تازگیها هم من مشکلمو به خانوادم گفتم میگه طلاق فقط طلاق بهت اعتماد ندارم تو آبروی منو بردی  شما راهنمایی کنید من نمیدونم چیکار کنم بخدا

اطلاعات تکمیلی

سن 22 جنسیت زن وضعیت تاهل متاهل
پاسخ مشاور

مشاور خانواده

سلام دوست عزیز 

ممنونم از اینکه ما رو انتخاب کردید.

دوست عزیز از قبل با همسرتون آشنایی داشتید؟ یا به صورت سنتی ازدواج کردید؟ چرا همسرتون به شما اعتماد ندارن؟ چه اتفاقی افتاده؟

توضیحاتتون کامل نبوده من متوجه نشدم که اتفاقی بینتون افتاده و همسرتون درخواست طلاق دارد؟ یا اینکه از اول هم شما رو انتخاب نکرده است ؟

لطفا جواب سوالات را بدهید تا راهنمایی بهتری صورت بگیرد.


موفق باشید 

تجربه شما

login captcha

سلام بله ما کاملا سنتی ازدواج کردبم  یه روز بعد عقد گفتن که به اصرار پدر و مادرشون ازدواج کردن تو این هشت ماه فقط و فقط گفتن که بیا جداشیم ما تفاهم نداریم چون من یه آدم احساسیم ایشون عین یه سنگ واقعا عین سنگ انگار کلا احساس تعطیله  تا اینجا هرچقدر میگفتن مشکل کجاست میگفت من حسی ندارم بهت دلیلشم نمیدونم مثلا ظاهر خوبی دارم ولی صورتم مقدار کمی جوش دارم برای اونم عیب میگیرن انگار من خیلی زشتم اونجور رفتار میکنن درضمن خانواده خودش مرد سالاره و خواهری ندارن ولی خب برای مادرش اینطور نیست مثلا برای ایشون کادو مبخره محبت میکنه برای من نه میدونم که دوستم نداره چون از اول عقد گفته تا الان راستی بی احترامیم که میکنه مثلا برای جهیزیه من عیب میگیره در حالیکه من چیز خاصی نخریدم هنوز چون تا عروسی زیاد مونده از هدمه چی خلاصه مثلا حرفو میره  میرسونه به مامانش  وقتی اتفاقی بین من و خواهرم بیفته اونا میپچونه و ربط میده به اینکه من با شوهر اون چه صنمی دارم قبلا همه این بحث بود تا وقتی که من قبل ازدواجم یه بار رفتم آزمایش عقد و اینا نه ها اومدن خواستگاری رفتیم آزمایش بعدش دیگه نشد بعد یه سال از ماجرا که گذشت من با این آقا ازدواج کردم و یکی  از آشناهای ما که نمیدونم کی است داده به ایشون که من یه بار رفتم آزمایش و اینا ایشونم گفتن اگه راست باشه طلاق میگیریم منم از ترسم خانوادمو و خواهرمو و همسرشو در جریان گذاشتم تا حل کنن این ماجرا رو ولی از گوشیم پیامکهایی که در مورد چی جواب بدم و الان  چی بگم ب همسرم که به خواهرم و همسرش فرستاده بودم دید و از اون به بعد میگه تو ذاتت خرابه تو شیطانی حتی حاضر نیست باهام یه دقیقه حرف بزنه منم فکر میکنم بیشتر بیهوده است باور کنید شما که منو نمیشناسید حقیقتو میگم  من اینارو به خانواده ام گفتن که طلاف نگیرم و بی ایشون واقعا دوماهه هیچی نمیگه چیکار کنم الان

سریعا طلاق بگیر با این آدم نمی تونی ادامه بدی