اختلاف با همسر و مادرشوهر

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 123 بازدید

سلام.
مادرشوهر من 5 تا پسر داره و دوتا دختر که هیچ کدوم از بچه هاش کارهاشو نمیکنن ولی شوهر من همه جوره پشتیبانی میکنه . همه کاراشو میکنه.
محل کار شوهرم نزدیک خونه مادرشوهرمه یعنی هر روز شوهرمو میبینه و بخاطر همین نزدیک بودنم همه کارهاشو به شوهرم میگه و شوهرم هم از اون جایی که کلا خانواده پرسته ،بهش نه نمیگه. البته من حس میکنم بی عرضه هست و میترسه که نه بگه.
همیشه همه ی دعواهای ما سر همین مسئله ست که من همیشه میگم حد تعادل رو رعایت کن و بذار یک بارم کارهاشو به بقیه بگه،اما کوو گوش شنوا.
از طرفیم چون هیچ کدوم از بچه هاش محلش نمیدن، همیشه وقتی کسی نیست توی روی شوهرم الکی میگه توی بچه هام فقط تو خوبی درصورتی که عید رفته بود کربلا و وقتی برگشت برای همه سوغاتی خوب آورد بجز شوهر من.
هفته پیش اومد خونه پسر بزرگش عید دیدنی ولی خونه ما نیومد در صورتی که ما طبقه اولیم و برادر شوهربزرگم طبقه دوم.
خلاصه که توی این ۵ سال که من عروسشون شدم همیشه همین جوری بوده و فقط الکی شوهرم رو خر کرده که کاراشو بکنه براش ولی به بقیه بیشتر احترام میذاره. چند روز پیش اومده بوده خونه بابای من که براشون سوغاتی کربلاشونو  بیاره(مادرشوهرم،دختردایی بابامه) وقتی میاد اینجا طبق معمول شروع میکنه پشت سر مهدی حرف زدن و میگه: به مهدی گفتم منو با ماشینت ببر و مهدی هم تو جوابش میگه: فکر کن من مُردم بگو یکی دیگه ببرت‌. مادرشوهرم اینو توی جمع میگه.
چند روز بعدش مامانم به من گفت مادرشوهرت ازتون شاکی بود که چرا نیاوردینش (در صورتی که شوهرم میگه اصلا به نگفت منو ببر) مامانم قسم میخوره میگه اینو گفت. از طرفیم مادرشوهرم از ترس اینکه شوهرم دیگه کارهاشو نکنه اصرار داره که من همچین حرفی نزدم.   

21 فروردین من از سرکار رفتم خونه دیدم شوهرم خونست، اون قسم دروغ مامانشو باور کرده و فکر میکرد مامان من الکی گفته (مادرشوهرم کلا همینجوریه، تا بوده همین کارو کرده، حتی جلوی خودمونم همیشه توی جمع شوهرم رو خراب کرده، اما شوهرم بخاطر مادر پرستیش نمیخواد قبول کنه موضوع رو).
خلاصه که سه شنبه منو مادرشوهرم و شوهرم داشتیم خونه ما بحث میکردیم  شوهرم هم عصبانی بود و زنگ زد به مامانم گفت بیاین خونه ما میخوام تکلیفمو روشن کنم که مامان منم نیومد. جلوی مامانش به من گفت پاشو برو بیرون دو، سه بارم گفت. مادرشوهرمم که از خداش بود هیچی نمی گفت. منم پاشدم اومدم خونه بابام.
الان دوماهه که من اینجام و اصلا حتی یه اس ام اس هم نداده بهم... همه این مدت صبر کردم... به نظرتون صبر کنم بازم یا برم سراغ طلاق؟ اینم بگم که بعد از گذشت این مدت اصلا دلم نمیخواد من یا خانوادم پاپیش بذاریم. به اندازه کافی جلوی همه شکستم بخاطر اینکه شوهرم دوماهه سراغمو نگرفته


اطلاعات تکمیلی

سن ۲۴ جنسیت زن شغل کارشناس بهداشت حرفه ای وضعیت تاهل متاهل
پاسخ مشاور

روانشناس و مشاور

سلام
در مورد تصمیم به طلاق این شما هستید که باید تصمیم گیرنده نهایی باشید و صبر کردن و یا اقدام کردن را بنده به عنوان مشاور نمی توانم به شما بصورت مستقیم بازگو کنم. به این دلیل که اولا من جای شما نیستم و در شرایط و موقعیت شما قرار ندارم و مهم تر اینکه شما هستید که بایستی مسئولیت تصمیم خود را بپذیرید و در مورد آن اقدام کنید. تمام نتایج تصمیم شما در صورت طلاق با شماست و شما هستید که در این موقعیت جدید باید زندگی کنید نه من.
اما مساله ای که من به عنوان مشاور می توانم برای شما مطرح کنم تا بیشتر به آن توجه کنید این است که حتما در نظر بگیرید همسر شما و خصوصا مادر همسر شما که سنی از او گذشته با این باورها، اخلاق و شخصیت و دیدگاه ها بزرگ شده و رشد کرده اند. تمام تجربه هایی که در ارتباط با همسر و خانواده ایشان داشتید به این راحتی ها تغییر نخواهد کرد. پس بصورت جدی به این نکته توجه کنید که اگر قرار باشد هیچ تغییری ایجاد نشود( شاید حتی این شرایط با بالاتر رفتن سن مادر همسر شما شدت گرفت) آیا می توانید همه شرایط را همینطور که هست بپذیرید یا خیر؟
و سوال دوم این که برای اقدام های بعدی آیا شرایط جدا شدن را دارید یا نه؟
پاسخ به این سوالات می تواند کمک خوبی برای گرفتن تصمیم بهتر برای شما باشد.
و نکته بعدی این که درصورت بازگشت همسر و یا تغییر اولیه در این مدل حتما شروط سفت و سخت و مواردی که نیاز دارید حتما انجام شود را در حضور افراد بزرگ تر و خانواده خود و همسر مطرح کنید.
اما اگر دروغ گویی و یا رفتارهایی که مثال زدید وجود دارد این مساله را در نظر بگیرید که قرار نیست تغییری ایجاد شود  و ما کنترلی بر روی دیگران نداریم ما تنها روی رفتار و انتخاب های خود کنترل درایم و در نهایت این شما هستید که تصمیم می گیرید ادامه بدهید یا خیر.
موفق و پیروز باشید.

تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید
login captcha