محدود کردن همسر در فعالیت های زندگی

سلام خسته نباشید 

من یک خانم ٢۴ ساله هستم مدت ۵ ساله که ازدواج کردم قبل از ازدواج دانشجو بودم و کل مسیرهای منزل تا دانشگاه یا ... را به تنهایی در رفت و آمد بودم سال دوم دانشگاه با همسرم آشنا شدم و ازدواج کردیم ایشون از من خواهش کردن تا دانشگاه رو رها کنم تا بتونیم زودتر ازدواج کنیم چون ایشون شهرستان بودن و رفت و آمد به تهران براشون سخت بود به شرط اینکه بعدها بتونم درس بخونم ازشون تعهد گرفتم و از دانشگاه انصراف دادم بعد از ازدواج که ما اومدیم شهرستان چون تک و تنها بودم از شوهرم میخواستم تا وقت بیشتری با من بگذرونه اما اون مدام کار رو بهانه میکرد همیشه یا سرکار بود یا با دوستان و همکاران به تفریح و گردش میرفت و وقتی اعتراض میکردم میگفت نمیتونم تو رو با خودم ببرم دوست ندارم دوست هام و همکارهام تورو ببینن حتی عروسی که دعوت میشدیم خودش تنهایی میرفت و من رو خونه میذاشت دلیلیشم این بود که داماد عروسی ما تنها اومده بود منم باید تنها برم. اعتراض هم میکردم روم دست بلند میکرد هیچ جا نمیذاشت برم هر جا میخواستم برم میگفت صبر کن خودم بیام ببرمت ممکنه گم بشی چهار سال تموم انگار توو خونه حبس بودم تمام پنجره ها رو با پرده ضخیم بسته اگه بیاد خونه ببینه من پنجره رو باز گذاشتم داد و بیداد راه میندازه مدام بهم میگه این کارو بکن اون کارو نکن مانتو بلند بپوش تا مچ پا آرایش نکن موهات و بکن توو روسری حتی شیشه های ماشین رو دودی کرده و وقتی من توو ماشین بشینم حق ندارم شیشه رو بدم پایین به تازگی و زحمت تونستم خودم رو باشگاه و کلاس خیاطی ثبت نام کنم ولی مدام کنترلم میکنه ساعت چند کلاس داشتی با کی رفتی چرا دیر اومدی کجا بودی با خانمهای کلاسمون دوست شدم اما اجازه نمیده باهاشون رفت و آمد کنم یا بیرون برم یا برم خونشون میگه من دوستات رو نمیشناسم اونا باید اول بیان خونمون من ببینمشون بعد بگم تو بری یا نه شخصیتم رو خورد میکنه میگم میخوام درس بخونم میگه خونه پدرت میخوندی میگم من که دو سال دانشگاه بودم میگه کو؟ مدرکت رو ببینم میگه محیط دانشگاه خوب نیست اجازه نمیدم بری اجازه زن دست شوهرشه با من مثل یه بچه رفتار میکنه دارم از دستش دیوانه میشم انگار نه انگار من ٢۴ سالمه چیکارش کنم؟