سلام

میشه راهنماییم کنید

هفده سالمه و بخاطر سن کمم میترسم شاید راه اشتباهی انتخاب کنم

تو سن چهارده سالگی نامزد کردم و الان نزدیک چهار ساله خونه مادرشوهرمم 

اوایل باهم مشکلی نداشتیمو هرکسی ازم از رفتارای مادر شوهرم میپرسید میگفتم بهترین مادرشوهره دنیاست 

ولی پارسال عید عروسی کردیم و بعد از عروسی رفتار مادر شوهرم بد شده پشت سرم کلی حرف میزنه با اینکه خیییلی ناراحت میشم ولی به روم نمیارم تا مشکلی به وجود نیاد خوب میگن هرکسی اعمال خودشو داره 

یه خواهر شوهرم دارم دوازده سالشه که همیشه شب میاد درست بین منو شوهرم میخوابه

شوهرم خیلی سادست و به این چیزا اهمیت نمیده ولی هروقت خواهرشوهرم بین ما میخوابه سردی بوجود میاره و شایدم به همین دلیل ازش متنفرم 

بدیش اینه که هیچکدوم از حرفامو نمیتونم با همسرم درمیون بذارم تا سوتفاهم نشه

الان یک ساله از خانواده ها جدا شدیمو خونه نقلی دست و پا کردیم ولی نشده عین یه زوج جوون یه شب توش بخوابیم همش مادرشوهرم زنگ میزنه شوهرمو میکشونه خونشون شوهرمم بخاطر سن کمم منو تنها نمیذاره و با خودش میبره جوری شده که فقط هفته ای یبار میایم به خونمون سر میزنیم اونم فقط واسه برداشتن وسایل مورد نیاز 

بخدا شوخی نمیکنم خیلی اذیت میشم از اینکاره شوهرم 

همش به دخترای دیگه حسودی میکنم شوهرم میل جنسی اصلانداره الان نزدیک چهارماهه فقط یبار رابطه داشتیم اون نزدیکم نمیشه منم کمی غرورییم واسه همین منم نزدیک نمیشم اصلا دیگه یه وقتایی دلم میخواد قاتل شم ولی خیلی دوسش دارم و دلم نمیخواد به زور باعث تغییررفتاراش بشم که ازم زده شه

این تازگیا مادرشوهرم مغزشو خورده که برگردین پیش ما من نمیگم که دلم نمیخ‌اد با مادرشوهرم زندگی کنم ولی شوهرم هیچی واسه خونه خرید نمیکنه نه مرغی نه برنجی نه نونی هیییچی و با این حال انتظار دارن تو خونه خالی کدبانو باشم 

الان اگه برگردم خونه مادرشوهرم هیچکس به فکرشم نمیرسه که همسرم هیچ خریدی نمیکرد همه میگن عروس دست و ‌پاچلفتی نتونست خونشون اداره کنه هیچکس هم اینو نگه مادر شوهرم پیش همه میشینه میگه نمیتونست یه لقمه نون درست کنه بذاره دهن پسرم واسه اینکه از گشنگی نمیرن اوردمشون پیش خودم 

هرچی فک میکنم هیچکاری از دستم برنمیاد دردمم نمیتونم به هیچکس حتی خواهرم بگم و همش به دلم میریزم اخه خانواده ی من یه شهر دیگه زندگی میکنن و دلم نمیاد با گفتن مشکلاتم اونارم به تو فکر و خیال بذارم دیگه زورم به همین رسید که ازشما کمک بخوام توروخدا راهنماییم کنید اصلا زورم نمیرسه شاید واسه خیلیا اینا یه موضوع کوچیکی باشن ولی هضم اینا برای دختری تو سن من که محتاج محبته واقعا خیلی سخته 

ممنون میشم راهی نشونم بدین 

پاسخ مشاور

روانشناس و مشاور

سلام
من و همکارانم در کلینیک مشاوره همیشه در خدمت شما هستیم و این مهم ترین هدفی هست که این تیم تشکیل شده و شما می تونید همیشه برای ما در هر موردی سوال بنویسید ....
من کاملا مشکلات شما رو درک میکنم در این سن شما بیش از هر چیزی نیاز به توجه دارید و این مدیریت این موقعیت سخته
لازمه چند نکته رو با هم مرور کنیم:
شما در سن کم نامزد کردید در سن کم ازدواج کردید شروع زندگی شما در خانه همسر بوده
برای ازدواج در اقایان نیاز هست که یک جدایی بین مادر و پسر اتفاق بیوفته همسر شما هم سنش زیاد نیست و مادر او بیش از خد روش کنترل داره و نگران هستش برای همین خواهر رو می فرستن که بین شما بخوابه خیلی نگران این هستن که شما زود باردار بشید و بیشتر نگران همسرتون هستن و شاید این که او به شما کم تر نزدیک می شه بخاطر اضطرابی هست که در او ایجاد شده ....
این که شما بیشتر وقتها اونجا هستید و به خونه خودتون نمی آیید هم نتیجه این مواردی هست که نوشتم
پیشنهاد:
من پیشنهاد می کنم شما روی نحوه فکر هایی که دارید کار کنید
یکی از اونها غروری هست که بهش اشاره کردید هیچ ایرادی نداره که شما به سمت او برید و بیشتر با هم در ارتباط باشید ولی خوبه که شما هم مراقبت کنید که به این زودی باردار نشید در نتیجه هر چقدر می تونید در مورد مسایل جنسی اطلاعات خوبی کسب کنید
دوم این که سعی کنید با همسرتون بیشتر گفتگو کنید هر چقدر بیشتر حرف بزنید بهتره
نیازی نیست که شما از مادر او بد بگید یا شکایت کنید اول محبت کنید بیشتر زبانی و بعد از اینکه کلامی به او محبتتون رو بیشتر می کنید جسمی هم بهش نزدیک تر بشید
نیازی نیست که شما همه چیز رو درون خودتون بریزید خوبه که احساس های بدی که دارید اول بنویسید
بهد در موردشون با همسر صحبت کنید و بیشتر با ایشان صحبت کنید و از احساس هاتون و ارزو ها و خواسته ها صحبت کنید
سعی کنید حالا که جدا شدید تلاش کنید تا این فضا ادامه پیدا کنه و بر نگردید
حتی اگر کم تر به خونه سر می زنید کم کم سعی کنید با ایجاد ارتباط بیشتر از نظر کلامی و نزدیک شدن جسمی و با گفتن بیشتر انتظارات کم کم به سمتی برید که زمان بیشتری رو در خانه داشته باشید
حتما برا یخودتون فعالیت های درسی، علاقمندی ها و ... هر نوع سرگرمی که امکانش رو دارید ایجاد کنید این بسیار به شما کمک می کنه حتما ورزش و فعالیت هایی که بهش علاقه دارید رو کم کم شروع کنید من مطمئن هستم می تونید پیشرفت کنید و ارتباط بهتری ایجاد کنید

شاد و موفق باشید

تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید
login captcha
پرسش ها و پاسخ های مشابه

گوش ندادن به حرفام

پاسخ سلام دوست عزیز لجبازی در کودک ۱ساله معنا نداره چون اصلا مفهوم لجبازی رو نمیدونه .این رفتارها مقتضای سنش هست وقتی شما به رفتاری واکنش خاصی نشان میدهید او از این کار خوشش می آید و برای اینکه شمارا به وا...

ممنون از راهنماییتون خانم دشتی واقعا ما مشکل خاصی نداریم فقط بجثمون سر خانواده هاس مرسی که به حرفام

پاسخ خواهش میکنم امیدوارم با مدیریت رفتارتون در کنار هم زندگی آرومی رو داشته باشید ایام به کام

بی اهمیتی و بی توجهی همسرم

پاسخ باسلامدوست عزيز اطلاعات خوبی به من داديد و اين اطلاعات يک نكته مثبت داشت اينكه همسرتون قبلا با شما روابط صميمانه ای داشته و بعد به مرور بی توجه شده .عوامل مهم و زيادی ميتونه در اين مساله دخيل باشه مثل...

احساس بی اهمیت بودن در رابطه احساسی

پاسخ سلام همراه عزيز ✋🏻 ممنون از اينكه مارا انتخاب كرديد با توجه به شرايط نامزدتان پيشنهاد ميكنم كه عجله نكنيد ،صبور باشيد ،كمي به خودتان فرصت بدهيد تا شرايط مهيا شود و نامزدتان موقعيت و آمادگي ازدواج را...