روانشناسی

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 167 بازدید

من دختری هستم که لیسانس یه رشته تحصیلی رو دارم وقتی خواستم چندسال پیش برم سرکار پدر ومادرم مانع شدن هر بار مادرم بهانه اوردن و نذاشتن برم اما الان که دیگه باهام کاری ندارن شروع کردن من رو مقایسه کردن با دخترای اطراف که سن کم بدون تحصیل شوهر کردن میگن داری عمرت رو تلف می کنی خواستگارانم پایین تر از خودم بودن تا الان اما مسئله اینجاس که دیگه نمی تونم به پدرومادرم اعتماد کنم اونا چندسال من رو رها کردن کار من هرروز گریه بود از همه چی از جمله خودم ناامید شدم دیگه تلاشی برای رشته ام نمی کنم همه کتابهای درسیمو همون سال جمع کردم گذاشتم دور از خودم باشن من چندین بار بهشون توی این سالها معترض شدم که چرا اینکارو با من کردن اما اونا هربار بهانه میوردن الان میگن خودت باید برای خودت تصمیم می گرفتی چرا به حرف ما گوش دادی حس می کنم دیگه نمی تونم ببخشمشون و هرکاری بهم بگن انجام بده نتیجه منفی داره از طرفی نمیذارن برای خودم مستقل تصمیم بگیرم تمام این سالها هم اضطراب رو بهم تزریق کردن بسیار کنترل گرن و من که یه آدم موفق توی تحصیلم بودم رو به یه آدم پوچ که سالهای کاری عمرشو تلف کرد تبدیل کردن

اطلاعات تکمیلی

سن ۲۶ جنسیت زن شغل بیکار وضعیت تاهل مجرد
پاسخ مشاور

دکترای تخصصی روانشناسی تربیتی

سلام و درود 
دوست عزیز،  به گذشته فکر نکنید و برای حال تلاش کنید. روی ارتباط خودتان با خانواده کار کنید ولی سعی نکنید رفتارهای خانواده را تغییر دهید. با توجه سن شما برای شروع هر کار و مهارت جدیدی فرصت دارید و اصلا دیر نشده، به خودتان زمان بدهید و حتما روی اعتمادبنفس خودتان بیشتر کنید و درصورت نیاز از یک مشاور هم کمک بگیرید و اینکه خوبه جهت ادامه تحصیل اقدام نمایید. 

تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید
login captcha