با وجود این بدی ها ادامه بدم یا طلاق بگیرم؟

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 68 بازدید

 با سلام و خسته نباشید 

21 سالمه و شوهرم 25 هست. 10 ماهه ازدواج کردیم بدون نامزدی و الان تو یه خونه هستیم. من دانشجو و ایشون دیپلم هست.


بدی هاش ...

خسیس

خانواده بد  ک معتاد هستن و یه آدم حسابی ندارن

احتمالا هم جنس باز

احتمالا خیانتکار

خود شیفته

خود خواه

وابسته به مادر

دروغ گو

مخفی کار  

فکر میکنه خیلی خوبه و بهترین و پولدار ترین پسر روی زمینه در حالیکه فقط یه ماشین و یه مغازه داره

پول پرسته خیلی

از بابای منم همش توقع پول داره

حرف هیچ کس رو قبول نداره مثلا وقتی یه کار نمیکنه به مادرش ب هعموش به هرکسی بگم باهاش صحبت کنه هیچ نتیجه ای نداره

الکی برای این که مردانگی نشون بده میگه نه برای همه چییی

ایراد های خانوادش رو نمیپدیزه و دنبال ضعف از خانواده منه

سواد نداره

حتی خودش رو خوشگل تر از من میدونه

اهل کادو دادن و سورپرایز نیست حتی بعد دعوا یهه بار هم نشده با گل بیاد

زیاد اصرار میکنه خونه مادرش بریم

تلافی میکنه

با خونه بابام 4 ساعت فاصله دارم راحت نمی ذاره برم با دعوا راضی میشه برم

همیشه تهدید میکنه که نمیذارم دیگه بری خونه بابات

تو بازار رفتن و تنها یا با دوستام بیرون رفتن نمیذاره  برم و محدودم کرده

حق ندارم پام رو بذارم از خونه بیرون

عدم درک متقابل ....اصلا حرف منو نمیفهمه چه با زبون خوش چه زبون گریه چه دعوا

زن رو به عنوان یه خدمتگار میبینه

معتقده مرد بالاتر از  زنه و تو ه رمسله ای میگه من مردم تو زن

همیشه دوست داره حرف خودش بشه

بحالت دستوری میگه اینو بیار اونو بیار

این که حرف خودش بشه خیلی بده مثلا دلم گرفته به زور راضی شده بریم بگردیم یه دور میزنه چون خودش دوست نداره منم زود میبره خونه

تو همه مسایل دوس داره حرف خودش بشه

تو رابطه جنسی هم تلاشی برای من نمیکنه و همش خودش مهمه

هیز هست

خیلی خیلی به مادیات اهمیت میده خیلی

پولکی و پول مهم تر از شخصیت و ابرو و خانواده و همه چی

هرکار میخوایم بکنیم میره ب همه میگه

جلو تلوزیون میشینه به من توجه نمیکنه

وقتی ناراحتم وقتی میترسم وقتی لازم باشه بغلم نمیکنه

دزد اومده بود خونمون من میترسیدم اعصابم خراب بود میرفتم بغلش پسم میزد میگفت خوب نیست حال منم

حس حمایت گری بهم نمیده حس میکنم بی پناهم تو شهر غریب

و تنهام

رفیق باز

وقتی دعوامون می شه میره بیرون و دیر میاد

منم اون شهر خراب شده هیچ کسو ندارم دلم میخواد خود کشی کنم وقتی اعصابم خرابه اون میره حالش خوب میکنه

بعد که میاد از بیرون پیش دوستاش میخنده حالش خوبه فیلم نگاه میکنه منم تو اتاق میشینم گریه میکنم

وقتی منو میبره خونه بابام وسط راه وقتی بهم چیزی میگه یا از خانوادم بد میگه باید ساکت باشم وگرنه دور میزنه تو راه میگه نمیبرمت  و برمیگردیم  

به گریه ام اهمیت نمیده و هیچ چیز من اونو ناراحت نمی کنه نه گریه نه قهر هیچی

اصلا انتقاد پذیر نیست و وقتی باهاش در مورد این مسایل حرف میزنم اصلا قبول نمی کنه اصلا

خیلی بچه پروعهخوبی هاش هم

معتاد و سیگاری نیست حتی قلیونی نیست

کاری هست تقریبا

عصبی نیست زیاد

دیر عصبانی میشه

اهل بحث کردن نیست

اجتماعی هست

دست بزن نداره

اهل مسافرته

دوست داره درس بخونم جلوی درس خوندنمو نمیگیره و میگه بعدش کار هم کن «ولی بخاطر پول پرستی و پول بیشتره»

( کمی بهش وابستگی دارم و این منو حفظ کرده فقط )

بهم بگید چیکار کنم ؟ طلاق یا ادامه ؟ آیا میتونه درست بشه خودش که نمیخواد چون اصلا قبول نمی کنه بدی هاش رو و ایراد هاش رو

چه نظری دارین برام ؟

اطلاعات تکمیلی

سن 21 جنسیت زن وضعیت تاهل متاهل
! سوال در انتظار پاسخ است .

تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید
login captcha