نینی سایت: ما پیش از این بخشهایی با نام قصههای مامان و قصههای مربی داشتهایم که شما تجربیات و خاطرات تلخ و شیرین مادران و مربیان را در ارتباط با کودکان میخواندید. در بخش قصههای مادران از حالوهوای بارداری و زایمان و بچهداری از زبان مادران برایتان گفتیم و در بخش قصههای مربیان نیز به ارتباط میان مربیهای مهدکودک، معلمان مدارس استثنایی و امثال آنها با کودکان پرداختیم. به مناسبت روز پزشک تصمیم گرفتیم بخشی را نیز با عنوان قصههای پزشک اضافه کنیم که در آن از زبان پزشکان به دغدغه درمان و مسائل مربوط به کودک و والدین گوش دهیم.
من در طول سالها فعالیت به عنوان یک پزشک و متخصص اطفال، مریضهای بسیاری را ویزیت و درمان کردهام اما یکی از موارد بیشتر از بقیه در ذهنم ماندگار شده است. یک شب در دوران رزیدنتی و اوایل کارم بود که اتفاقا کشیک بیمارستان بسیار شلوغ و بدی بود. یک کودک را ساعت 1 صبح با تب به اورژانس آوردند. از نیم ساعت بعد از بستری دچار تشنج شد و متاسفانه به هیچ نوع داروهای ضد تشنج جواب مثبت نشان نمیداد. از طرفی هم مادر و خانواده کودک شدیدا بیقراری میکردند. در حین تشنج، کودک 3 نوبت ارست قلبی کرد و هر بار ما دست به کار احیا میشدیم! خوشبختانه هر بار به احیا پاسخ مثبت میداد و میتوانستیم از دست رفتن کودک جلوگیری کنیم. در نهایت، وقتی تشنج تمام شد، کودک به دستگاه وصل شد و قاعدتا بیهوش بود. با توجه به کمبود اکسیژنی که بدن او متحمل شده بود، من احتمال اینکه کودک دوام نیاورد و فوت کند یا دچار عوارض شدید مغزی و... شود را بسیار محتمل میدانستم اما به خانواده او چیزی نگفتم و توضیح دادم که باید منتظر شد و دید که چه اتفاقی میافتد. فردای آن روز من به بیمارستان نرفتم و به خاطر کاری حدود 7 روز در مرخصی بودم.
وقتی بعد از یک هفته به بخش برگشتم، پسر بچهای را دیدم که در سالن بخش مشغول بازی بود. چشمش که به من افتاد، جلو آمد و گفت: «عمو بهم آمپول نمیزنی؟» گفتم: «نه عزیزم، تو که مریض نیستی! حالت خوبه خدارو شکر، ما فقط به مریضها آمپول میزنیم.» بعد دیدم خانمی به طرف من میآید، مادر همان بچهای بود که در آن شب سخت به بیمارستان آمده بود و حسابی بیقراری میکرد. قبل از اینکه چیزی بگوید حال فرزندش را پرسیدم. لبخندی زد و گفت: «همین بچهای بود که الان داشت باهاتون صحبت میکرد!»
با اینکه من خیلی احساساتی نیستم اشک در چشمهایم جمع شد. با خودم فکر کردم که خداوند اگر نظر شفا به بیمار داشته باشد خیلی از قوانین تغییر خواهد کرد. بچهای که امکان داشت دیگر نتواند بازی کند، بسیار خوب و شاد بود. گاهی نیز شاهد اتفاقی برعکسشم بوده که بعضی مریضارو هر کار کردیم نتونستیم نجات بدیم.
هیچ قدرتی بالا تر از قدرت خدا نیست
خدابزرگتر است...