خانمای باردار نخونن
تو مسیز باغ
چندتا اقا با ماشین برمیگردن به سمت شهر
که پیرزن میبینن توجاده
میگن اینم سوار کنیم گناه داره
وقتی میشینه انگار یه چیز یه تنی نشسته تو ماشین
ماشین میاد پایین
بعد اقایی که کنارش بوده متوجه میشه این ادم نیست
خودشو خیس میکنه
حتی اسم راننده هم میگه که فلانی وایستا
بعد پیاده میشه و یه لحظه چهرشو میبینن و در یه لحظه محو میشه