وقتی رستا سه ماهه بود باهاش این بازی رو می کردم انگشتهای یه دستمو بالای صورتش هی باز و بسته میکردم میگفتم کلاغه میگه قار قار قار قار میخوام بیام رستارو بخورم بینیشو بخورم قار قار میخوام بیام گوشش رو ... دهنش رو ... قار قار وهی دستمو میاوردم روی بینیش یا دهنش وزود میبردم بالا رستا با لبخند و ذوق سعی میکرد دستمو بگیره وکلی حال میکرد با این بازی ساده و من درآوردی
29 بهمن ماه 91 دنیا مهربانیش را به ما ثابت کرد ،تو سالم وسرحال همچنان در آغوشمی ...یادم بماند دنیا هنوز با ما مهربان است.