دعوامون شد
البته سر یه چیز مسخره گفت اماده شده بریم بانک من یه کاری دارم برام انجام بدی منم پاشدم اماده بشم بعد گفت نه هنوز وقت هست منم کلا اضطرابم بالاست این روزها هم دارم مقابله با وسواسم میکنم خیلی اوضاعم داغونه اصلا توان حرف و بحث ندارم
رفتم برا خودم نشستم تا زمانی که گفته برم اماده بشم بعد باز اومد گفت نه حالا اماده بشو بریم ینی سه بار من هی پاشدم هی نشستم اعصابمم که داغون هست دیگه اینم مزید بر علت شد یک کلمه گفتم اَه حوصله ندارما
پاشد رفت بیرون گفت لازم نکرده بیای
حالام دوسه ساعت شده هرچی زنگ زدم برنمیداره گفتم زنگ بزنم عذرخاهی کنم برم کارش انجام بدم تا بانکا بازن ولی جواب نداد
حالا الان برا من مهم نیست حق با کی هست ولی من که همیشه وسواس نداشتم تازه یک ساله اینجوری شدم ولی قبلا هم همیشه با یک غرور خاصی میزاره میره جواب نمیده و دست بالا رو میگیره واقعا خسته شدم از هربار عذرخواهی کردن توی دعواها ینی شاید تو دوازده سال یک بار عذرخاهی کرده باشه همیشه من بودم که باید درک میکردم
یکبار حتی یکبار این احساس رو ندارم که من توسط همسرم درک شده باشم
