همش آرزوی مرگ میکردم دیشب خواب دیدم یه صدایی بهم گفت چیزی نمونده اشهد بخون تا ببرمت
توی خواب شهادتین رو گفتم اون صدا ازم دور شد گفت هنوز مهلت دادن بهت فعلا نمیتونم ببرمت
یه راهی رو توی زندگیم اومدم که نه میتونم برگردم نه میتونم ادامه بدم توی برزخ گیر کردم
درسای دانشگاهم رو یکی در میون میخونم ، کلاسا رو شرکت نمیکنم ، توی شغلم خیلی کم گذاشتم و ناتوان شدم
تبدیل به یه آدم ضعیف شدم که توان هیچیو ندارم
فقط دلم برای مامان و بابای مهربونم میسوزه و تنگ میشه
واسه داداش یکی یه دونه م که همیشه نگران حال خواهرش بود و واسه خوشحال کردنش چیزی کم نمیذاشت
کاش امشب پاک بشم
از هر گناهی
بعدش بخوابم
وقتی بیدار شدم ببینم تو این دنیا نیستم و دیگه منو ندارن
آروم بخواب خانوم
دیگه کسی نیست بهت غر بزنه ، دیگه کسی نیست که نگران اخم ها و بی محلی هاش باشی
دیگه کسی نیست که حتی افتادن شهاب سنگ رو هم از تقصیرات تو بدونه
آره هرچی تو این دنیا اتفاق افتاد تقصیر من بود
من فقط میرم پیش خدا و میسپارم به خودش
خودش همه چیو میدونه ولی بازم دلم نمیخواد اذیت بشن به خاطر من
همه شون رو بخشیدم و حلال کردم امیدوارم زودتر با نبود من کنار بیان💔