2733
2734
عنوان

نتایج صمیمیت ممنوع تاپیک بانو ارتمیس

| مشاهده متن کامل بحث + 13329 بازدید | 289 پست


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

ای کاش بیشتر با هم صحبت میکردیم بیتا جان.احتمالا فرصت نداری.ولی دوست داشتم ازتجربیاتت بیشتر استفاده ...

شاپرک جان من خوشحال میشم از صحبت کردن باهاتون

منتهاجواب سوال دوستان رو واقعا نمیتونم بدم

چون پرنسس عزیز عالی میتونستن مشاوره بدن ومن این مهارت روندارم و همچنان شاگردی اساتید دیگه رومی کنم تا زندگی صحیح رو بیاموزم

شکرت خداجون
2731

بیتا جون من الآنم دارم تاپیک سیاست های موثر در مورد شوشو ها را میخونم شما اونجا هم بودین

بعد یه خانمی بود اسمش سحر هست .حرفای خیلی خوبی می‌زده فقط اونجا که می‌گفت صمیمی باشیم با خانواده شوهر خب اون نسخه برای خودش جواب می‌داده اما برای شما که میگفتین سرزده میان خونتون یا خودشون را دعوت میکنم  و توقعات زیادی مثل کیک پختن و..... دارن خب اگه شما بخوای با همچین کسانی صمیمی هم بشین دیگه واویلا ... البته چندماه بعدش هم گفته بودین دارین فاصله میندازین .الان باهاشون چطور هستین؟ تونستین از پس شون بربیاین؟ شما هم بگین چه پیشرفتی داشتین

منم از اون مطالبی که بیشتر به درد خودم میخورد اسکرین داشتم . هردفعه می‌خوندم انگار یه چیز جدیدتر یاد می‌گرفتم و به اشتباهاتم پی می‌بردم که چقدر غافل بودم.بعد همین چندروز پیش تصمیم گرفتم حرفاشونو تو یه دفتر خلاصه نویسی کنم . وقتی بنویسی چون بیشتر به کلمات دقت میکنی یهو میبینی داری بیشتر یاد میگیری و من تازه متوجه شدم که بازم کلی چیز یاد گرفتم....

حالا دستاوردهای من در مورد ارتباط و عدم صمیمیت


یاد گرفتم که تا ازم سوالی نشده حرف نزنم و اگر سوال شد زیادی توضیح ندم.


 به قول بانو اگه حرف زدن نقره هست سکوت از طلاست.بارها شد که وقتی یه حرف کاملا عادی گفتم بخاطر برداشت جاهلانه دیگران از گفتنش پشیمون شدم.پس یاد گرفتم دیگه هر حرفی بزنم قبلش بهش فکر کنم 


یاد گرفتم زیادی تو روی کسی نخندم.شوخی نکنم.گرم نگیرم.جدی تر باشم تا جدی گرفته بشم.


یاد گرفتم وقتی کسی حرفی میزنه که خوشم نمیاد همونجا جوابشو بدم.حاضر جواب بودن هم این نیست که حتما یه حرف دندون شکن بزنی.همین که بگم منظورت چیه؟این چه حرفیه؟ از حرفت ناراحت شدم....


خیلی چیزای دیگه هم ازشون یاد گرفتم که جا نمیشه بخوام همه شو بگم . هروقت اینجا کسی تاپیک در مورد خانواده شوهر میزنم بهش میگم برو تاپیک های بانو را بخون .من که همیشه دعا گوشم و امکان نداره فراموشش کنم .الهی هر چی که میخواد خدا بهش بده

سلام بیتا جان. چقدر خوبه دوباره جمع شدیم دور هم

بیتا جان ، من، خیییلی تغییر کردم بعد از زایمانم. یادمه بااردار بودم و اون روزها شاید دوسال پیش اگر اشتباه نکم..،به شدت درگیر بودم و تاپیکهای بانو با با اون حااالم و ویار شدیدم میخوندمو تو ذهنم میسپردم. حتی شماهم منو راهنمایی کردی. بهم گفتی همه که حتما نباید مارو دوست داشته باشند.همین یک جملت تو گوشت استخونم موند. چون همش شاکی بودم چرا بین همسرم و برادرش فرق میزارن...امابیتابااااور میکنی، همینکه من تصمیم گرفتم این فکرمو بریزم دور برای همیشه و برام کووووچکترین اهمیتی دیگه نداشته باشه و وااقعا برای رسیدن بهش، عزمم رو جذب کرده بودم و موفقم شدم اما همزمان انگار چرخ روزگا رچرخید و خانواده همسرم تموووم کارایی که باهاشون اتصالی داشتم رو به طرز عجیبی کنار گزاشتن .به هرحال دیگه از شر اون افکار مزاحم راحت شدم. ولشون کردم به حاال خوودشون..

یادمه چقد اونموقعا میخندید...چقد راااحت بودم باشون....چقد شوووووخی میکردم. همه کارامو قبلش مطرح میکردم

تموووم این کارها امروز برای من نثل یک رویاست و خدا رو صد هزااااااربار شکر از زمان بارداریم به اینور، ویارم رو بهانه کردم و خودم رو جمع کردم. مادرشوهرم فکر میکنه از زمانیکه مادر شدم عوض شدم و بخااطر بچس که یکم جدی شدم. اما نمیدونه من از همون تاپیک باورها تو سرم بوده خودمو عوض کنم...

به هرحال خدا رو صد بار شاکرم. بازم باید یه جاها کمکم کنه....راستی من چند روزه دوباره تاپیکها رودارم میخونم . 

دعاکن. سپس رها کن. سعی نکن به زور دنبال نتیجه باشی.فقط به خدا اعتماد کن تا درهای درست را درزمان مناسب به رویت باز کند. 
سلام عزیزم منم با اون تاپیک ها خیلی تغییر کردم قبل از اون هم تاپیک هایی که در مورد سیاست زنانه بود ...

سلام عزیزم رفتم خوندم. ممنون از وقتی که گذاشتید

دقیقا همینطوره آدم باید خودش روبپذیره ومن نسبت به چندین ماه پیش که اون مسئله رومطرح کرده بودم خداروشکر تغییراتی داشتم یکیش هم اینه که دیگه ولعی ندارم تاخوداصلی م قائم کنم.قبلا ولع داشتم شوخ طبع بشم ونتیجه چیزجالبی نمیشد. 

شکرت خداجون
بیتا جون من الآنم دارم تاپیک سیاست های موثر در مورد شوشو ها را میخونم شما اونجا هم بودین بعد یه خان ...

آخ یادم اومد سحر مال ده سال پیشه 

اصلا یادم نمیاد ده سال پیش، چه شخصیتی داشتم

چون بلطف خدا واقعا تواین ده سال فرازنشیبهای زیادی داشتم. 

من بجایی رسیدم که مطمئن شدم هویتم درکنار. خونواده همسرم رسما ازمن گرفته شده

چون اونارو اولویت زندگیم قرارداده بودم

کم کم روابط رودرست کردم کم کردم

حتی مدتی بخاطر بی احترامی خ ش که اومدخونه من رابطموقطع کردم قبلا میومدن خونه من شوخی های بیجا بی‌حرمتی ووو میکردن ومن لبخندمیزدم

اما با آخر اعتراض کردم وایشون شخصیت واقعیش نشون همسرم داد بعدازون کم کم ازخونواده همسر دورشدم تنهاش م چون توشهر غریبم ولی هویتموپیداکردم

الان هفته یبار به مادرهمسر وپدرش سرمیزنم و کمترین مراوده را با خواهراش دارم چون آدم های عجیبی هستن ودرمورد عروس عقاید وحشتناکی دارن وچارشون دوری ودوستی. 

شکرت خداجون
منم از اون مطالبی که بیشتر به درد خودم میخورد اسکرین داشتم . هردفعه می‌خوندم انگار یه چیز جدیدتر یاد ...

عالی، بود عزیزم


اتفاقا منم چندتادفتر دارم نوشتم حرفههای بانوارتمیس رو

وتجربیات خودمو نتایج تغییراتمو وووو هرچندهفته میرم سراغشون ومرور میکنم تاتثبیت بشن 

شکرت خداجون
سلام بیتا جان. چقدر خوبه دوباره جمع شدیم دور هم بیتا جان ، من، خیییلی تغییر کردم بعد از زایمانم. یا ...

سلام شسیبل عزیز خداروشکر بابت زندگی وروش جدیدی که درپیش گرفتی ممنونم که برامون نوشتی

این تاپیک خیلی برای خودم امیدبخش، شد. 

انشاله همگی تومسیر مون موفق باشیم

شکرت خداجون

لایک

آره تخسم..!!!👈👑من واسه بستن بندکفشمم خم نمیشم پامومیارم بالا👑👈زیادشروورمیگن پشتم...👉بیخیااااال...!!!🖤🖤🖤همه،روازذهنم شستم یادگرفتم ازاین ب بعددستموبزارم روقلبم 💔وبگم خواهشاً خفه خودم میدونم چیکارکنم توفقط هیس🖤🖤واسه نگه داشتن کسی تلاش نمیکنم چون موندنی راهشوبلده رفتنی هم بهانه،شوپیدامیکنه...💘
آخ یادم اومد سحر مال ده سال پیشه  اصلا یادم نمیاد ده سال پیش، چه شخصیتی داشتم چون بلطف خدا وا ...

چقدر خوب بالاخره آدم بدذات یه جایی خودشو رسوا می‌کنه

اگه جسارت نباشه چون من تازگی دارم اون تاپیک را میخونم شخصیت ده سال پیش شما رو میگم .چون وقتی یه نفر شمارو از دور نگاه می‌کنه زوایا را بهتر میبینه


رفت و آمد زیاد داشتین .در حالیکه بهشون کلی سرویس میدادین اعم از کیک پختن برای تولداشون😐برگزار کردن مراسم تولد یکی دیگه تو خونه شما و با خرج شما🥴خواهرشوهرتون اومده بود خونه شما درس بخونه و فرموده بودن که سر ساعت ۸ غذات آماده باشه🤨دوست شون را در نبود شما به خونتون آوردن بدون اجازه گرفتن و تا جایی که می‌دونم شما هم نتونستین چیزی بگین😳سفره های رنگین و .....از تیکه،متلک و جریح شدن زیادی شون

 هم که نگم.... در مقابل همه اینا اون وسط یه سرویس کوچولو هم به شما میدادن که بتونن شما رو تو رودربایستی بزارت و با خیال راحت چند برابرش را طلب کنن😏 خلاصه شما اونقدر بهشون رو داده بودی که خودشونو صاحبخونه میدونستم و اگه اعتراض میکردی در نظر شوهرت بدجنس بودی و شوهرتون میگفتن بذار کاری کنیم بهشون خوش بگذره و این خوش گذشتن مساوی بود با سخت گذشتن به شما.جلوشون دولا راست بشی بدون کمک غذا بزاری کیک بزاری صبوری کنی خوش اخلاقی کنی و در آخر هم سهمت این باشه: مزه کیکت یه جوریه 😐😐😐😐😐 این غذات آنقدر آشغاله که خودتم نمیتونی بخوری؟ 😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐 هر چی از اینا 😐 بزارم بازم کمه😅


وای که من تو اون تاپیک چقدر حرص این خانواده شوهرت را می‌خورم 😂😂 واقعا خیلی خوبه که الان آنقدر تغییر کردی و به همه شون ثابت کردی که اگر بخواهی میتونی با یه اشاره پشت شون را به خاک بمالید.احسنت به شما👏👏


اگه حوصله داری و حمل بر فضولی نباشه اون دعوایی که شد را تعریف کن تا بیشتر کیف کنیم بیتا جان😁😁







چقدر خوب بالاخره آدم بدذات یه جایی خودشو رسوا می‌کنه اگه جسارت نباشه چون من تازگی دارم اون تاپیک را ...


چه جالب من کلا این کاراشونو فراموش کرده بودم. اشکالی نداره تعریف  می کنم براتون. 

 

دعوای ما ازونجا شروع شد که من بعداز کم کردن رابطم بااون ها کمی راحت شدم. ولی متاسفانه اثرات مخربی که روی روح وروانم گذاشته شده بود زیادبود. یعنی یادخاطراتشون آزارم میداد. آزاری که  فهمیدم 50درصدش ازجانب اونها وپسرشون بود. ولی........ 50درصد دیگه اش خودم بودم که باصمیمیت اجازه دادم بهم توهین کنن ومن چیزی نگم. تقصیر من سکوت وادامه رفت وآمد وخدمات دادن به اونا بود. 


خلاصه تواین مدت دوری من خونه خریدم

یعنی خونه داشتم ولی تبدیل کردم به محله بهتر ومتراژ بالاتر

یکی از خ ش ها سرزده اومد و خواست باخرید خونه جدید من روابط روازسربگیره.. توتصورش من هنوز بیتای ساکت  قبل بودم. 

روز اساس کشی اومد وگفت نبینم داداشم تنهاباشه خودم اومدم برای کمکت. 

ولی عملا فقط پسرش کنارهمسرم کمک میداد وخودش، می‌نشست ونگاه می‌کرد ومن تواشپزخونه غذامیپختم براشون تواوج اساس کشی! 



شکرت خداجون
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   مائده6525221  |  5 ساعت پیش
توسط   mehrsathename  |  13 ساعت پیش