بچه ها امشب بعد از چند وقت داشتم تو سایت یک کم میچرخیدم .راستش یک تایپک هایی دیدم که مو به تنم سیخ شد خیلی حالم بد شد .مخصوصا یک تایپکی که تو قسمت درد دل بود و موضوعش این بود که اقایی خانمش رو مجبور کرده بود عزت نفسشون بشکنه و بره پابوس خواهر شوهرشو...........حالا من نمیخوام وارد جزئیات این تایپک ها بشم و اصلا بحثم اینا نیست.ولی این تایپک ها یه جورایی باعث شد به خودم بیام .بچه ها حال روحیم الان خیلی بده همش دارم میگم خدایا من چه کار کردم ناخواسته.احساس میکنم با ندونم کاری هام خیلی عزت نفس شوهرم شکستم.خیلی از بچه های تو سایت شاید منو بشناسن من با عشق و علاقه شدید با همسرم ازدواج کردم .پدرو مادرم به دلایلی زیاد هم راضی نبودن .ولی بالخره ازدواج کردیم .اخلاق شوهرم رو نمیدونم چه جوری براتون توصیف کنم.تو محیط و کار و خانوداه همیشه کسی بودن که حرف حرفه خودش بوده و کسی رو حرفش حرف نمیزنه خواهر و برادراش به شدت ازش حساب میبرن و تو محیط کاز هم همه مثل....ازش میترسن .تو دانشگاهش هم دانشجوهاش سر کلاسش نفس نمیتونن بکشن .ولی از روز اولی که با هم اشنا شدیم گفت تو برام یک چیز دیگه ای این رفتارم مال بیرون از خونست با تو و تو خونمون یک ادم دیگه میشم..............
دارای یک همسر تمام عیار :))))