خواب دیدم رو پیشونیم یه زخم عمیقه اولش کوچیک بود بعدش بزرگتر شد یهو خودمو تو آیینه دیدم که زخم خیلی بزرگ شده به طوری که مغزم پیداست ولی هیچ خونی نمیاد ترسیده بودم چیزی بره تو سرم به شوهرم گفتم بیا یه باند بزاریم روش چیزی نره توش اونم گفت بیا خودم برات بخیه میکنم و شروع کرده به بخیه کردن
زمین گرد است جایی که به نظر پایان میرسد شاید نقطه ای برای شروع باشد