سلام شب بخیرمن امشب خواهرشوهرمادرشوهرم اومدن خونمون بعدیه جاری دارم یه پسریه دخترداره همیشه خداهم بامن سرسنگین قهره من دوتادختردارم بچه های اول ماباهم هم سن سالن خواهرشوهرم هم یه پسرداره ولی جونش به پسرجاری بنده مادرشوهرم هم همین طوره شام که کشیدم مادرشوهرم براپسرجاری غذابرداشت جداکرد جاری حالااصن بامن حرف نمیزنه بعدگفت زنگ بزن بیادتوتراس غذابده گفتم باشه زنگ زدم پسرش برداشت گفتم بیاتوتراس گفت باشه قط کردرفتم توتراس صدازدم پسره گفت من نمیام حموم بودم خواهرشوهرم گفت بروپایین برودرشونوبزن ببره بده من رفتم بردم دادم الان میگم چراوقتی جاری نیومدتوتراس چرابردم دادم اون همه پله رفتم پایبن رفتم توکوچه بردم بهش دادم ازخودم حالم بهم میخوره پسرکه پسرباشه چقدتحقیرشدم دارم منفجرمیشم