5 ساله که بود
وقتی مهمانِ عزیزی می آمد، اولین سوالش این بود:
کی میری؟
این سئوال انگار تنها برای این بود که بتواند دلخوشی خودش را تنظیم کند، تا بداند که این مهمانِ عزیز تا کی خانه ی آنهاست ، و بداند که چقدر می تواند کیف کند ...
و این آغاز لذتی بود که در تمام مدت حضور میهمان
حتی تا زمان بدرقه اش ادامه داشت
گرچه با رفتن او دلتنگ میشد
.
.
25 ساله که شد اما
دم در خانه قلبش می ایستاد و از تک تک مهمانان باز همین سوال را میپرسید:
کی میری؟
ولی اینبار نه تنها از حضور هیچ مهمانی لذت نمی برد
بلکه اکثر آنها را حتی راه هم نمی داد !
آموخته بودندش فقط باید مالک آنها باشد ! ! !
.
تا همیشه ! ! !
دریغا از روزهایی که رفت، افسوس از ما که دیگر نه کودکیم و نه می توانیم سادگیِ کودکانه را با خود حمل کنیم ...
و ...
شگفتا از این روزگاری که صفای کودکانه ی ما را به سُخره می گیرد .
کاش برگردیم و دیگر بر نگردیم ...