2726
عنوان

معجزات امام رضا (ص)

| مشاهده متن کامل بحث + 237751 بازدید | 1138 پست
مهسا جون اگر موهام رو نبسته بودم باور کن یک یکی تو هوا سیخ میایستاد .. قربون امام زمان برم شرمندشم
 خوب دیدن شرط انسان بودن است                      عیب را در این و آن پیدا مکن    مولانا 
امام رضا معروف به رضا هستن چون راضی ان به رضای خدا ... دوست عزیزم همه حتما نباید جواب حاجتشون رو بگیرن .. چه بسا این حاجت رو دور از امام رضا میخواستی و برآورده میشد و الان پشیمون بودی ... برای روا شدن و نشدون حاجتهامون باید شاکر باشیم
 خوب دیدن شرط انسان بودن است                      عیب را در این و آن پیدا مکن    مولانا 

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

اون آقایی که گفتم توی هتل تعریف میکرد ماجرای خودش بسیار زیبا اما طولانیه یه بار سر فرصت میام مینویسم...اما همون آقا الان خادم امام رضا بود گفت یه بار یه خانومی زنگ زد گفت آقا گوشیو بگیرید سمت ضریح...بعد از یه هفته دوباره زنگ زده و گفته من اون روز از آلمان زنگ زدم خونه داشت آتیش میگرفت از امام رضا خواستم خونه من آتیش نگیره و باورتون نمیشه اما همه خونه های اطراف ما آتیش گرفت و خونه ما هیچچی نشد...
مرا با خود درآمیز و رنگ های بی شمارت را در وجود سنگی جای ده تا دلم رنگین کمانی از یاد و شمای تو باشد....
بچه ها همه ی حرفاتون رو قبول دارم ولی نمیتونم بپذیرم که بیماری اونم تو این شرایط به نفع من باشه یا به صلاحم.
من الان نمیتونم خوب غذا بخورم و هر چی میخورم میاد بالا و میریزه تو ریه هام. حتی دیگه نمیتون به طور عادی صحبت کنم. شبها تو خواب حالت خفگی پیدا میکنم.دکترا تمام بدنمو تیکه تیکه کردن از بس آزمایش روم انجام دادن.چه آزمایشهای وحشتناکی. از دماغم یه لوله میکردن تو معده ام!!!!!!!!!!!
چند میلیون تومن تو این شش ماه خرج کردم ولی آخرش هیچ
حالا شما فکر کنید من از مهر ماه باید برم سر کلاس ارشد اونم زبان انگلیسی که همه اش با حرف زدن سر و کار داره. تو این وسط هم واسم خواستگار میاد نمیدونم جوابشونو چی بدم. 27 سالمه. همه اون چیزایی که میخواستم مثل قبولی ارشد تو دانشگاه دولتی و خواستگار خوب رو الان دارم ولی به خاطر این بیماری باید همه رو بذارم کنار.
دلم خیلی گرفته. 7 ماهه گریه میکنم و امام زمان رو صدا میزنم ولی هیچ....
همه اش نگران آینده ام. می ترسم برم زیارت امام رضا و جواب نگیرم ودیگه اعتقاداتم دود بشه بره هوا.
2728
مهسا خاطره ات رو که خوندم زدم زیر گریه

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند

یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبيم        دولت صحبت آن مونس جان،  ما را بس

ما یه فامیلی داشتیم که سی سال پیش تازه عروس بوده و شوهرش یک شمر به تمام معنا بوده و طلاقش هم نمیداده تا اینکه صاحب دو پسر میشه و اون موقع 25 سالش بوده. اونقدر زندگیش بد بوده که مادر دختره آرزوی مرگ دخترشو داشته! بیچاره دختره داشته از دست مرده روانی میشده.
بعد دختره همراه با چند نفر از فامیلا میرن قم مسافرت.بچه هاشو نمیبره.
توی حرم حضرت معصومه موهاشو میکنه و میبنده به ضریح و حضرت معصومه رو قسم میده که دیگه بر نگرده و همونجا بمیره!!!
وقتی که بر میگردن تصادف سختی میکنن و فقط همون خانم میمیره.پنج شش نفر بودن تو ماشین.این قضیه تو فامیل ما معروف شده. فقط راننده هم که پسر عموی بابامه یه کم لنگ میشه یه پاش. وقتی به مادرش خبر میدن که دخترت مرده میگه:مردنش از زنده بودنش بهتر!
مهنا جون امیدت به خدا باشه عزیزم....ما هر چی داریم از کرم خودش داریم.توکل کن
CafeMom Tickers
زندگی می کنم و برایش دلیل هم دارم :
دوست داشتن فرشته کوچولـــــــــــوم و همسر مهربونــــــــــــم
عزیزم گفتم که امام رضا بهم حال داد چون حاجتنو نداد من نی نی میخواستم ازش اما الان یک ساله نی نی نیومده و هم خودم هم شوشو مشکلاتی و بیماری هایی پیدا کردیم این وسط که دیگه فقط از خدا خواستم بهم نی نی بده و حوصله دکترو ندارم...اگر رفتی مشهد مطمین باش و برو ایمان داشته باش که هر وقت صلاحت باشه حالت خوب میشه حتما برات دعا میکنیم عزیزم اگر با ایمان و امید ازشون بخوای بهت میدن ناامید نشو عزیزم زیارت عاشورا و صلوات هم نذر کن ایشالا که زود زود حالت خوب بشه مریضی خیلی سخته اما خدا بزرگه هیچ وقت بد بندشو نمیخواد مطمین باش ....اون آیه رو یادت بیاد که میگه چه بسیار چیزهایی که فکر میکنید براتون خوبه اما بده و چه بسیار چیزهایی که فکر میکنید براتون بده اما خوبه... همین بیماری رو هم خیلی از جنبه هاشو تو نمیبینی میفهمم خیلی سخته این حرفا رو بپذیری اما سعی کن امید و ایمانت هر روز بیشتر بشه گلم ایشالا خدا به موقعش حالتو خوب خوب میکنه و یه شوهر خوب نصیبت میکنه دوستم
مرا با خود درآمیز و رنگ های بی شمارت را در وجود سنگی جای ده تا دلم رنگین کمانی از یاد و شمای تو باشد....
قربون امام رضا برم منم شامل لطفش شدم ولی حس میکنم قدرشو ندونستم
سال 90 همسرم بعد از مشکلاتی که برامون تو مالزی پیش اومد ودنیا اومدن دخترم به طور معجزه آسایی متوجه پدیرش دکتری دانشگاه فردوسی شد خلاصه 2-3روز بعد از تولد امام رضا نتایج اومد وهمسم قبول نشده بود!!!!!داشتیم دیونه میشدیم چون خیلی سختی کشیده بودیم همون شب راه افتادیم رفتیم مشهد تموم شبو رفتیم ساعت11 رسیدیم مشهد ورفتیم دانشگاه کلی صحبت کردیم وبعد از اون رفتیم حرم خیلی دلم شکسته بود آخه مشکل مالزی هم تو همون حوالی تولد امام رضا برامون پیش اومده بود چون خیلی اونجا هم غصه خوردیم گفتم یا امام رضا دو ساله داری موقع تولدت دلمو میشکونی دستت درد نکنه همون شب موقع برگشت یکی از خادما یه غذای حضرتی بهمون داد یه کم دلم گرم شد قرار بود فردا صبح برگردیم که ساعت 9 در اتاق هتلمون رو زدند وفیش غذای حضرتی!!!!!!!!!!!! ناهار رو خوردیم وبرگشتیم و2 هفته بعدازدانشگاه تماس گرفتند بیاید برا تشکیل پرونده!!!!!!!.ومن شدم مهمون امام رضا 6ماه رفتم برا زندگی مشهد اما نمیدونم چی کردم که قربونش برم دیگه تحملم نکرد وبرگشتم تهران ولی خیلی دوست دارم با وجو دوری از خونوادم همیشه مشهد باشم آرامش خاصی داره خوش به حال کسایی که مشهدن تو رو به همون امام رضا قدر لحظه لحظه شو بدونید
بچه ها من دو تا خاطره قشنگ از امام رضا تو مجله روزهای زندگی خوندم. بخش عطر ملکوت.
واقعا تکان دهنده است.

یه خانمی گفته بود شوهرم وضع مالیش خیلی خوب نبوده و نیت کردیم که اگر یه روز ماشین خریدیم اول بریم مشهد.
خلاصه ماشین می خرن و با شوهرش وشوهرای خواهرش میرن مشهد و یه خونه میگیرن. مردها سریع میرن دوش میگیرن و خودشون رو آماده ی رفتن به حرم میکنن. شوهره این خانم بهش میگه ما اول میریم زیارت شما خونه رو جارو کنید و غذا درست کنید تا ما برگردیم!!!
این خانم میگفت که خواهرام اصلا ناراحت نشدن ولی من که خیلی شوق زیارت داشتم دلم شکست و با خودم گفتم ما زنا چرا باید بعدا بریم زیارت؟ و از این لفظ شوهرش که میگه خونه رو جارو بزنید ناراحت میشه.میگه: هیچی نگفتم و شوهرم وشوهر خواهرام که از خونه رفتن بیرون من از شدت ناراحتی و گریه خوابم برد. توی خواب دیدم که یه آقای تقریبا مسن و نورانی اومد تو همون خونه ای که کرایه کردیم. خانمه میگه من تو خواب چادرمو گرفته بودم و با خودم میگفتم این آقای نامحرم کیه اومده خونمون که یه دفعه اون آقا با مهربانی به من گفت: جارو رو به من بدید. شما به دیدار من اومدین و خسته هستید وبعد خود اون آقا شروع میکنه به جارو کردن خونه.
یه دفعه از خواب بیدار میشه و تازه میفهمه که اون آقا امام رضا بوده وشروع میکنه به گریه و بعدا شوهرا هم وقتی بر میگردن از زیارت مطلع میشن که جریان چی بوده و شوهر این خانم به خاطر اینکه قلب زنشو شکسته از زنش حلالیت میطلبه!!!!!
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730
پربازدیدترین تاپیک های امروز