خلاصه چند روز مونده گفت دخترمم بیاد..رفت ویزا اسم نوشت براش
چندبار آشنای ما پرسید حالا واقعا میخواد بیاد گفتم آره
گفت خوب باید پول بده
گفتم بعد میده
اونم رو حساب حرف من ازش پول نگرفتن
سه چهار روز مونده به رفتن ویزای دخترش نیومد گفت نمیام،زیر بار خسارت نرفت
من چیزی نگفتم
ولی گفتمش چون اونا رو نمیشناختم و بخاطر خودت از اولش راضی نبودم بیای
آقا عصرش تو گروه اعلام کردن سفر افتاده یه هفته عقب
اینم به من زنگ زد،دیدی من پیش خدا یکم ابرو دارم..خدا به اندازه نیت آدم ها نگاشون میکنه