سلام الان حدود دوساله باشوهرم ازدواج کردم .تومحل کار آشنا شدیم یه جورایی رییسم بود .یجوری بود همه دخترا عاشقش بودن منم باوجودیکه خیلی زیبا و با اعتماد ب نفس بودم آرزوم بود بم نگاه کنه حتا باورم نمیشد که روزی زنش بشم .هنوزم همودوس داریم هربار میگه ولی.سر هر مسئله ای زود عصبی میشه در حد مرگ میزنه منو .دانشجوی دکترا هستم یعنی شبایی که فرداش کلاس دارم از حرصش یه بهانه جور میکنه دعوا راه بندازه من نرم سرکلاس یا کتک بزنه یبار با عینک آفتابی رفتم سر امتحان چشمم کبود شده بود آبروم رفت خیلی شبا میگه گوشیتو بده چککنم ولی من اصن تا حالا نتونستم گوشیشو نگاه کنم میدونم ممکنه خیانت کنه با توجه به شرایط خوبش اصلا وقتی دیر میاد خونه هیچ توضیحی نمیده ولی من حتا ده دقیق دیر برسم سین جیم میشم هر شب موبایلم دستشه یبار همکلاسی اقاسابقم یه احوال پرسی کرده بودبا اسمکوچیک من خطاب کرده بود دید ساعت ۷شب بود تا دو صبح کتکم زد طوری که غش کردم .زیر کتکهاش خدا میدونه دو روز بعد برام دستبند طلا گرفت و عذر خواهی که دست خودم نیست شکاکم نتونستم ببخشمش هیچکس از زندگیم خبر نداره .من خودم روانشناسم ولی نمیتونم زندگیمو درست کنم .مادرم قلبش مشکل داره عصبیه افسردگی داره هیچی نمیدونه فکمیکنه من چقدر خوشبختم دوتا خواهر دارم خونه. میترسم طلاق بگیرم خودشم میگه طلاق نمیدم بسوزو بساز طلاق بگیری با ماشین از روت رد میشم.یبار موهامو روشن کردم واسه مراسم عقد پسر عمش وارد خونه شد منم به خودم رسیده بودم گفتم خوشش میاد موهامو دید که چقدر بممیادبه روش نیاورد وحشی شد گفت ...خوردی بی اجازه من کاری کنی چنگ انداخت توموهام دلم ریش شد احساس کردم پوست سرم کنده شد جیغ میزدم میکوبید تودهنم با همون حالت منو میشوند کف آشپزخونه کتک زد آنقدر زد که خودش خسته شد کل صورتم وتنم زخمی بود مراسم هم نرفتیم.خاستم از خونه فرار کنم درا روقفل کرده بود انکار زندانیم ظاهر زندگیم عالیه پول هست خوش تیپه شوهرم ولی باطنش پر از کتک و درد وشکه. اجازه کار بمنمیده خیای روزا در روم قفله .دانشگاه به زور میزاره برم با استادام حق ندارم تعامل داشته باشم وگرنه مشت و لگد مهمونم.قصد طلاق دارم جسارتمو گرفته با تهدیداش .طلاق بگیرم خانوادم داغون میشن چون فک میکنن من خیلی خوشبختم.برامدعا کنید.