2737
2734
عنوان

خاطرات ترسناک یا جالب و خنده دار از روح و جن

| مشاهده متن کامل بحث + 66949 بازدید | 661 پست
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ آلیس... خیلی باحالی... البته اگه خدای ناکرده بهت رخ نشون بدن احتمالاً دیگه ترس مزه‌ای نداره برات.خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

خدایااااااااااا شکرت
همه در محضر توییم.

بچه ها باورتون میشه!!!

دیروز جاریمو بعد مدت ها دیدم انقدر لاغر شده بود از خواهر شوهرم پرسیدم چطور انقدر لاغر شده، بهم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم گرفته، من که از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم لینکشو میزارم شمام شروع کنید تا الان که راضی بودم.

اگه رخ نشان دهد که به دعا نویس هم نمیرسم .... مستقیم به لقا الله می پیوندم
زشتی بندگانش را میداند ، اما می پوشاند ؛ آگاه است ، اما پنهان میکند ؛ نافرمانی میشود ، اما با بزرگواری می بخشد .
2731
آلیس خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ.. نه بابا دیگه در اون حد هم نیست اما دیگه لذت نداره برات. خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ.. من بعد روئیتش با دعا دیگه نیومد..

خدایااااااااااا شکرت
همه در محضر توییم.
من عینه این خل و چلا دارم اینا رو میخونم..
http://www.yourghoststories.com/real-ghost-story.php?story=18137
وای اصلاً من مازوخیستم ..................... عین چی بعدش میترسما اما خوندش مزه میده .... آلیس خخخخخخخخخ

خدایااااااااااا شکرت
همه در محضر توییم.
2738
سلام همه ی صفحات رو خوندم من هم تجربه در مورد جن زیاد دارم . یکی شون خیلی اذیتم میکرد .
داستان از این جا شروع شد که تازه زایمان کرده بودم . روی تختم خواب بودم . یک مرتبه دیدم توی خواب البته یک چیز سیاهیی پایین تختم ایستاده . پاهام رو گرفت و شروع کرد به کشیدن تو همون حال وارد یک راه رو سیاه شدم به خوبی میدونستم که دارم میمیرم انتهای راهرو سیاه یک نور سفید بود نوری که میدونستم اگر بش برسم میمیرم نفسم داشت کم کم قطع میشد و میفهمیدم که جونم داره در میاد یک لحظه با همه ی وجودم داد زدم یا امیرالمومنین . باورتون نمیشه از بین راهرو مردی قوی با ابا و ردا شروع کرد به طرفم دویدن و لحظه آخر دستم و گرفت . دستش رو به وضوح دیدم حتی موهای روی دست رو . تا حالا شده نفس توی سینه اتون گره بخوره ؟ دقیقا اون طوری شده بودم همین که چشمم رو باز کردم یک چیز سیاهی از پای تختم رفت و این داستان ادامه دارد .............
 خوب دیدن شرط انسان بودن است                      عیب را در این و آن پیدا مکن    مولانا 
واییییییییییییییییییییییییییییی این دیگه چه خاطره‌ای بود..
بچه‌ها خداییش خاطرات واقعیتون رو بنویسینا... حتی اگه 1% هم احتمال میدین خواب بوده باشه یا توهم، بگین.... یا علییییییییییییییییییییییییی....
پرنس و خاله آریابد، مشتاق نیدن ادامه خاطراتون هستیم.

وای چمه من آخه؟

خدایااااااااااا شکرت
همه در محضر توییم.
خلاصه این که آقای جن من رو دیگه ولم نکرد به هر بهانه ای به هر شکلی که میشد توی خوابم میامد و اذیتم میکرد . گاهی اوقات از خواب بیدار میشدم قران رو بغل میکردم و گریه میکردم . و شوهرم خیلی زجر میکشید که نمیتونه کمکم کنه . خانه روعوض میکردیم و من امیدوار بودم که نمیاد اما خوش خیالی محض بود . کم کم با صدا یی که شبیه به ربات بود و کش دار باهام حرف میزد . اصولا بین خواب و بیداری میومد . یعنی وقتی که داشت خوابم میبرد یک مرتبه سنگین میشدم و وای وحشت میگرفتم و میفهمیدم که اومد . واقعا زجر میکشیدم . اما هیچ کاری از دستم بر نمیومد . یک شب خواب و بیدار دوباره اومد بعد از کلی کش و قوس و آزار و اون صدای ترسناکش گفت که بوس میخواد . دستش رو گذاشته بود توی پهلوم بین دوتا از دنده هام و فشار میداد من هم بهش فحش میدادم و میگفتم نه . خلاصه با ناله های من شوهرم بیدار شد و تکونم داد و اون رفت . وقتی به شوهرم گفتم بهش گفت بی پدر مادر اگر راست میگی بیا سراغ من !!!!!!!! بیا تا برایت بگویم . قشنگی داستان به این جاست که اون جایی که دست گذاشته بود تا یک سال سیاه بود و هنوز بعد از 8 سال درد ملایمی داره ............ شب بعد با کمال پررویی اومد سراغ شوهرم و این داستان ادامه دارد
 خوب دیدن شرط انسان بودن است                      عیب را در این و آن پیدا مکن    مولانا 
وای خاله ی آیریا بد من یه همچین خوابی دیدممممممممممممم.ولی منو نکشیدن.خودم انگار رو یه ریل داشتم میرفتم طرف انتهای اون راهرو و میدونستم اونجا برسم مردم.من داد زدم یا مستعااااااان!!اونموقع معنی شو نمیدونستم ولی بعدن فهمیدم
خیلی جالب بود
حضرت علی علیه السلام:نگرانیهاى سال را بر نگرانى امروزت اضافه مکن براى امروز مشکلات خودش کافى است
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز