سلام همه ی صفحات رو خوندم من هم تجربه در مورد جن زیاد دارم . یکی شون خیلی اذیتم میکرد .
داستان از این جا شروع شد که تازه زایمان کرده بودم . روی تختم خواب بودم . یک مرتبه دیدم توی خواب البته یک چیز سیاهیی پایین تختم ایستاده . پاهام رو گرفت و شروع کرد به کشیدن تو همون حال وارد یک راه رو سیاه شدم به خوبی میدونستم که دارم میمیرم انتهای راهرو سیاه یک نور سفید بود نوری که میدونستم اگر بش برسم میمیرم نفسم داشت کم کم قطع میشد و میفهمیدم که جونم داره در میاد یک لحظه با همه ی وجودم داد زدم یا امیرالمومنین . باورتون نمیشه از بین راهرو مردی قوی با ابا و ردا شروع کرد به طرفم دویدن و لحظه آخر دستم و گرفت . دستش رو به وضوح دیدم حتی موهای روی دست رو . تا حالا شده نفس توی سینه اتون گره بخوره ؟ دقیقا اون طوری شده بودم همین که چشمم رو باز کردم یک چیز سیاهی از پای تختم رفت و این داستان ادامه دارد .............
خوب دیدن شرط انسان بودن است عیب را در این و آن پیدا مکن مولانا