2410
2553
عنوان

.........خاطره اولین باری که پریود شدین!!!.........

| مشاهده متن کامل بحث + 372792 بازدید | 296 پست
چقدر هممون ساده بودیم.خدا رو شکر بچه های الان خیلی روشن هستند .مثل ما نیستند.
تاره من یه عمه دارم که اون موقع ها که دختر هاش پریود می شدن مینشست کلی گریه می کرد که حالا دیگه دختراش بزرگ شدن و بعد هم باید شوهر کنند

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥 

من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود و حتی توی تعطیلی های عید هم هستن. 

بیا اینم لینکش ایشالا مشکلت حل میشه 💕🌷

واااای همتون چقد خوب یادتون مونده!!! خوش بحالتون
من خیلی بچه بودم پریود شدم 11 ساله م بود همشم فکر شیطنت و بازی و.... کلا من تا 14 سالگی خیلی خیلی بچه و ساده بودم و هیجی حالیم نبود حالا فکر کنین 11 سالگی هم پریود شدم هیچی هم راجع بهش نمیدونستم فکر میکردم مریض شدم :(((
به هیجکسم هیچی نمیگفتم آخه نمیدونم چرا واسه من اوایلش خونش قهوه ای رنگ بود!!! من همش شک میکردم که این خون هستش یا نه!!! هی میخواستم به مامانم بگم ولی چون فکر میکردم مریض شدم میترسیدم نگران بشه و غصه بخوره!! از دکتر رفتن هم میترسیدم ههههههه

حالا جالبه که وسواسی هم بودم و روزی هزار بار لباس زیرمو عوض میکردم و تند تند میرفتم دستشویی خودم لباسم میشستم که مامانم نفهمه!! بالاخره از لباس عوض کردن های زیاد و دستشویی رفتنای مداومم مامانم بعد از چند روز فهمید ولی من زیر بار نمیرفتم و هی میگفتم هیچی نیست!!! آخرش به زور یه نوار بهداشتی داد دستم گفت باید این بذاری و....
ولی اونم خیلی ناراحت شده بود که من به این زودی پریود شدم...آخه خداییش خیلی بچه و خنگ بودم هنوز هههههههه

جالبه که من نمیدونستم این قضیه هرماه تکرار میشه و فکر میکردم فقط همین یه دفعه س و دیگه تموم میشه میره پی کارش
بعد که مامانم گفت خانمها تا 50 سالگی پریودشون ادامه داره دنیا رو سرم خراب شد...فکر کردم تا 50 سالگی هرروز همینجوری ازم خون میاد هههههههههههه
خلاصه مامانمو کچل کردم تا قضیه رو درست حسابی فهمیدم
ههههههههههه
2720
من دوم راهنمایی بودم با داداشم تنها بودیم اون 5 سال از من بزرگتره ...مامانم اینا مسافرت بودن ...منم دیدم اینجوری شده نشسته بودم گریه میکردم داداشی گیر داد چته چرا گریه میکنی..منم گفتم دلم درد میکنه و بقیه داستان....اونم انگار میره زنگ میزنه به مامانم میگه...بعد دیدم برام پد گذاشته تو اتاقم...تازه کلیم خوراکی واسم خریدددددد..ههههه
Shake it! shake it!
2714
منم اولین بار تو مدرسه برام اتفاق افتاد دوم راهنمایی بودم حالا اصلا هیچ چیزی نداشتم استفاده کنم دیگه تا زنگ اخر که بیام سوار سرویس شم مردمو زنده شدم تو سرویس همش سرپابودم چون نمیتونستم بشینم تا اومدم خونه پریدم تو دستشویی و از صحنه ای که دیدم به وحشت افتادم چون واقعا خیلی شدید بود و حتی شلوارم هم کاملا کثیف شده بود ههههه و شروع کردم به گریه کردن ....بلافاصله مامانمو صدا کردم و جریانو گفتم اونم برام پد اورد و کلی دلداریم داد که دیگه بزرگ شدی دیگه خانم شدی و از این حرفا ..البته قبل از این که پیش بیاد برام کاملا توضیح داده بود این جریانو..تازه بعدشم برام یه ظرف کاچی درست کرد میگفت چون اولین بارته برات خوبه ..خلاصه مامانم خیلی خوب باهام برخورد کرد...ولی یادمه اون اوایل اون یه هفته وحشتناک سخت میگذشت برام ولی بعد یکی دوسال راحت شد..
با خوندن خاطراتتون دلم برای نسل خودمون که میشه گفت نسل سوخته خیلی سوخت . خیر سرمون مدرسه میرفتیم که اطلاعات کسب کنیم ولی تو بحرانی ترین سن و مهمترین اتفاق زندگیمون هیچکدوم از معلمهامون راهنما نبودن.
من هم تا سال دوم راهنمایی کلا اکبند بود مخم تو این مسائل تا اینکه یکی از همکلاسیهامون که یکسال از ما بزرگتر بود یه روز گفت که مدتیه " مریضه " و هر وقت میره دسشویی خون میبینه. من ای کیو هم کلی غصه خوردم براش. یه بار هم معلم پرورشیمون که همه حواسش تو درست کردن نشریه و دفترهای گل منگولی پرورشی و مدح و ثنای روز معلم بود خیلی سر بسته گفت اونایی که عادت میشن یا دوره باید غسل کنن. همه اطلاعاتم تو رساله هست. من منظورش را از دوره دوره های مهمونی رفتن را برداشت کردم و کلی حل و فصل کردم برا خودم ولی باز گیج شدم. تا یه روز مامان برام لباس زیر مخصوص خرید و امد گفت دیگه وقتشه وارد یه مرحله جدید بشم و بهم گفت یه همچین اتفاقی برای همه خانمها میافته و باید مراقب باشم تو اون مدت بهداشت را کامل رعایت کنم کمتر بدو بدو کنم. و کلی برام توضیح داد . برای همین موقعی که این اتفاق برام افتاد خیلی عادی برخورد کردم .
برای منم این حادثه خیلی بد بود خیلی با مامانم شرم داشتم و دارم شب از عروسی یکی از اقوام برمیگشتیم که رفتم دستشوی و چن قطره خون تا 1 ساعت دو دستشوی موندم هر کی در میزد درو باز نمیکردم تا اینکه با دستمال کاغذی رفتم سر جام خوابیدم پتوم سفید بود شب کثیف شده بود منم برای اولین بار جمع کردم که کسی نفهمه
تو مدرسه یه بسته نوار بهداشتی گرفتم تا اینکه یه روز خواهرم فهمید پشت سرم کثیف شده بود مامانم هم پتومو دیده بود

و اینکه من بد دل بودم نمتونستم لباس زیرمو بشورم همشو دور مینداختم مامانم فهمیده بود حتی چن تا گذاشته بودم بندازم بیرون رو شسته بود اون روز چقدر شرمنده شدم از دختر بودن خودم متنفر شدم
خواهرم با یه نوار بهداشتی اومد تو اتاقم و گفت اینو باید اینجوری استفاده کنی
یه هو چشام برق زد چون من همیشه اون قسمت چسپ دار که به شورت میچسپه رو رو به بالا استفاده میکردم
و موقه جدا کردنش کلی دردم میگرفت ههههههههههههه خوبه پوستم باهاش بلند نمیشد



منم متاسفم برای فرهنگمون الان دارم مادر میشم باز شرم دارم که جلوی مامانم به بچه ام شیر بدم

یا اینکه بگم بخیه کردم واییییییییی خدا چقدر زن دردسر داره

حالا که بحث اینه منم یه خاطره از یه اتفاق سود اور تعریف کنم

خواهر من 7 سال از من کوچکتره . یه روز وقتی قرار بود بره راهنمایی مامان به من گفت چون اختلاف سنیش با تو کمتر از منه ممکنه با تو راحتتر باشه و تو محرم رازش هستی و مسئول خواهرت هستی بهتره یه توضیحی بهش بدی تا اگه یه موقه پری شد هول نکنه بتونه راحتتر بیاد بگه.
منم خداییش یادم رفت اصلا قراره با خواهرم در این مورد حرف بزنم تا یه روز دیدم نشسته تو اتاقش داره گریه . هر چی هم بهش گفتم چش شده هیچی نگفت تا بعد مامان برام گفت که رفته به مامان گفته که فکر کنم من دارم میمیرم و یه مریضی بد گرفتم. مامان هم بهش توضیح داده بود و دلداریش داده بود که نمیمیره حالا حالا . و بهتره از من سوال کنه.
منم نمیدونم چرا یهو بدجنس شدم وقتی امد تو اتاقم گفت من قراره بمیرم ولی مامان داره دلدریم میده . گفتم اره خوب مامانه دیگه و دلش میسوزه. گفت تا کی میمیرم گفتم یه هفته ای . تو این یه هفته با من مهربونتر باش اون انگشتری که همیشه بهت میگفتم بهم بده را بهم میدی. اون طفلک هم رفت انگشترش را اورد داد بهم و کلی گریه کرد . تو اون یه هفته هر چی مامان ارومش میکرد و دلداریش میداد طفلک خواهرم فکر میکرد برای اینکه مرگ را راحتتر قبول کنه. خلاصه تو اون یه هفته نه جرو بحثی با هم داشتیم نه داد و هوار تازه کلی از طلاهاش را هم بهم بخشید. ولی بعد از یک هفته که دید نه حق با مامان بو د و امد همه طلاهاش را ازم پس گرفت یه انگشترهام را هم به عنوان هدیه اش ازم گرفت. ولی هنوز که هنوزه یادشه میگه عبرت گرفتم هیچوقت ازت سوال نکنم .
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2712
2687