2703
2553
عنوان

کسی بوده که خانوادش درگیر بیماری سرطان باشن

| مشاهده متن کامل بحث + 278144 بازدید | 984 پست
امروز یک سوپ پر از شلغم برای این دو تا موجود ضعیف که هی مریض میشن درست کردم
امیدوارم همین خوبشون کنه
دخترم بازم تب کرده .
شیخی به زنی فاحشه گفتا :مستی!
هرلحظه به دام یک کسی پا بستی
گفتا شیخا! هرآنچه گویی ،هستم
اما تو؟چنان که می نمائی ،هستی؟
تاپیک رزالین رو همون شبی که زد خوندم
اصلا فکرشم نمیکردم خانم به این شادی چنین غم بزرگی داشته باشه
تصور رفتن بچه به این کوچیکی به اطاق عمل ..
وقتی فکر میکنم خودم 8 ساعت تمام پشت در اطاق عمل چی کشیدم تا مادرم اومد بیرون اونم نه یک بار که دوبار ..
مادرای پشت در اطاق عمل واقعا با نیروئی فراتر از نیروی انسان ساعتها رو میگذرونن
همراه ما یک مادر هم منتظر بیرون اومدن دختر نوجوونش از اطاق عمل بود
جراحی سنگینی در ناحیه سر داشت
و بار اول هم نبود
چقدر سخت بود ...
شیخی به زنی فاحشه گفتا :مستی!
هرلحظه به دام یک کسی پا بستی
گفتا شیخا! هرآنچه گویی ،هستم
اما تو؟چنان که می نمائی ،هستی؟


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

سلام بهاره جون واقعا سخته انتظار پشت در اتاق عمل اونم برای بچه. حالا نینی رزالین که خدارو شکر با همه سختی هاش سالم به بغل مامانش برگشت.
مامانای بچه ها ی محک چی بگن . ایشالله خدا برای هیچ بنده ایش نخواد که تجربه اش کنن پس قوی باشیم عزیزم که بدتر از شرایط ماها زیاده.
دوستان سلام

خدا رفتگان این جمع رو بیامرزه و عزیزانتون رو براتون نگه داره

انجل دکتر مادر من هم توی شریعتی موسوی بود . متاسفانه من ازش دلگیر شدم چون دلمون نمیخواست که ببریمش بیمارستان شریعتی بعد از عود مجدد بیماری و هرچی بهش گفتیم تو پارسیان بستری کن گفت این مریض خوب بشو نیست و من نمیام بالای سرش . هر چی دوستمون که پزشک همون بیمارستان بود ازش خواست بیاد و وضعیت مادرم رو ببینه قبول نکرد و یه دکتر دیگه توی بیمارستان پارسیان بنام دکتر رستمی قبول کرد مادرم رو . احتمال زیاد ما باید همدیگه رو توی پارسیان دبده باشیم چون زمان فوت عزیزانمون دور نیست . مادر منم تو بخش 5 بستری بود . من حس نمیکردم از دارو کم بذارن ولی پرستاراش کلا یه کم سر به هوا بودن . چندتاشون واقعا خوب بودن و دلسوز ولی چندتاشون خیلی بد اخلاق بودن. به هر حال هر چی که بود خوب یا بد گذشت ...

بهاره جونم دوست خوبم جگر و عدسی و کله پاچه فراموش نشه . حتی سوپ میپزی جدا پاچه بپز میکس کن برای مادرت و از اون قاطیش کن . نذار پلاکت بیاد پایین . هوا که آلوده هست و بدن این مرض ها آماده و میزبان خوبی برای انواع بیماری هاس . لطفا بیشتر مواظب باش و کسانی که میان خونه هم بخواه هیچ کدوم کوچکترین سرماخوردگی نداشته باشن

موفق باشی دوستم
به وبلاگ هام سر بزنید
امضاء : بهار!
2456
سلام بهار جون چقدر عجیب این روی موسوی رو ندیده بودم با اینکه از اول پدر منو جواب کرده بود و گفته بود درمانش تسکینیه.دکتر رستمی رو هم میشناسم احتمال اینکه دیده باشیم همو زیاده . نمیدونم حس بدی بود نسبت به نرسها توی دلم بخصوص یه شب نیمه های شب که پیش بابا بودم توی تاریکی اتاق یه پرستار پاورپین پاورچین اومد کشوی دارو های بابا رو باز کرد وارسی میکرد سرمو اوردم بالا ببینم چی میخواد بلافاصله عقب گرد کرد از اتاق در رفت شاید از اونشب شکم بیشتر شده
عزیز دلم تازه 26 روز بود رفته بود مدرسه کلاس اولی بود یه روز از مدرسه میاد میره تو کوچه نانوایی سره کوچه منبع سوختشو تو کوچه گذاشته بود از ترس دزد برق بهش وصل کرده بود اینم دست میزنه برق میگیره تا بیمارستان قلبش از کار افتاد با شک برگشت عصر حالش بهتر شد چشماشو باز کرد دست وپاهاشو تکون داد اما دکترا گفتن چون بهش شوک وارد شده تحرک واسه قلبش خوب نیست آمپول زدن بهش که بخوابه ولی دیگه بیدار نشد رفت کما هوشیارش 3شد دیگه برنگشت
شوهر عمه ام سرطان معده داشت 45سالش بود تشخیص دادن 4 سال بعدش فوت شد قشنگ یادمه بنده خدا روزای آخر چقد درد میکشید با التماس از خدا میخواست راحتش کنه یه شب اینقد دردش شدید بود که تا صبح موندیم بالا سرش یس خوندیم آخه هم شوهر عمه ام بود هم پسردایی پدرومادرم بود 2روز آخر زندگیش بخدا اصلا فشار نداشت صفر بود عجیب بود اما خواهرم که پرستار بود مدام فشارشو میگرفت به دروغ به اطرافیان میگفت خوبه ولی در اصل اصلا فشار نداشت ولی زنده بود
2714
دیشب وقتی خوندم ناخوداگاه اینقدر فحش دادم که خدا میدونه . چقدر میتونه آدم کم عقل باشه که برق وصل کنه به جایی که خیلی ها ممکنه بی دلیل بهش دست بزنن

غم از دست دادن عزیز خیلی سخته . تسلیت میگم
به وبلاگ هام سر بزنید
امضاء : بهار!
ای داد بیداد
ای داد بیداد
تف به این زندگی
که 7 ساااااااااااااااااااااااااااااااااااال بچه رو مثل دسته گل بزرگ کنی و اینطوری مفت از دستش بدی ..
شیخی به زنی فاحشه گفتا :مستی!
هرلحظه به دام یک کسی پا بستی
گفتا شیخا! هرآنچه گویی ،هستم
اما تو؟چنان که می نمائی ،هستی؟
چند شبه نخوابیدم
صبحا که بلند میشم تو آینه نگاه خودم میکنم وحشت میکنم
بیچاره شوهرم
از جمعه این دخملک ما تب کرد چه تبی
دیروز رفتیم دکتر با چه فلاکتی که 11 شب ویزیت شد و گفت یه جور عفونت شدید گلوئه
اسمش یادم رفت
حتما یه متخصص عفونی ببیندش
امروز رفتیم بیمارستان مدرس هم دکتر خودش و هم متخصص عفونی دیدن
گلودرد عفونی شدید
ولی خدارو شکر از ساعت 1 دیشب دیگه تب نکرده
الان هم خوابیده و داره خرو پف میکنه
حالا باید بیدار بشن تا بریم بیمارستان برای سی تی اسکن و شروع روال درمانی

دیروز جواب MRI رو گرفتم ..
انقدر بی حسم که گریه هم نکردم ..
تمام محوطه لگن پر شده از توده های بزرگ و کوچیک ..
یعنی نه تنها اون توده بزرگ وو حشتناک داخل روده هست بلکه تعدادی توده دیگه که یکیش 7 د 7 سانته هم تو محوطه لگنه..
دیروز دکتر رو دیدم و پرسیدم فایده این درمان با این وضع واقعا بیشتر از ضررشه ؟
گفت بستگی به مریض داره ولی ما اینطوری همراه با درمان بیمار رو کنترل میکنیم نه اینکه ولش کنیم ..
گفت توصیه من اینه که انجام بده
گفتم چشم
شیخی به زنی فاحشه گفتا :مستی!
هرلحظه به دام یک کسی پا بستی
گفتا شیخا! هرآنچه گویی ،هستم
اما تو؟چنان که می نمائی ،هستی؟
دیروز یه خانم جوونی برای درمان اومده بود و وقتی فهمیده بود هزینه درمانش چقدر میشه منصرف شده بود و میخواست پولشو پس بگیره و نمیدادن و خلاصه دعوائی بود
همراهش از خودش بدتر داد میکشید و وضعیتی
دیدم داره حالشبد میشه
یه لیوان آب بردم براش و سعی کردم آرومش کنم
به همراهش گفتم این بچه کوچیک داره الان تشنج کنه از استرس بیفته رو دستت چیکار میکنی؟
به جای این که ارومش کنی خودت بدتر میکنی؟
هی میگفت ندارم از این پولا ندارم که بدم
تو دلم گفتم ما هم همینطور ..
تو این سالا هیچوقت دل نگران هزینه درمان نبودم ولی امسال اوضاعمون کمی فرق کرده ..
الان در کنار تمام داستانها و دردسرها و دوندگی ها یک سره فکر هزینه اش تو مغزم میچرخه ..
این بیمارستان هم خوب خصوصیه
نمیدونم دکتر چرا معرفی کرد به اینجا ..
مامان هم دل نگران شده برای هزینه ها
دارم فکر میکنم تو این سالا هر طور بود هزینه ها رو میدادیم و نگرانی نداشتیم و تمام غصمون پیدا شدن داروها بود
چه کار میکردن اونا که نداشتن و نمیتونستن به مسئول داروخانه بگن خارجیشو ندارین؟
حالا کم کم دارم میفهمم ...
شیخی به زنی فاحشه گفتا :مستی!
هرلحظه به دام یک کسی پا بستی
گفتا شیخا! هرآنچه گویی ،هستم
اما تو؟چنان که می نمائی ،هستی؟
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2712
2687