شوشوم شدیدا مخالف بچه بود ضمنا گفته بود اجازه درمان هم ندارم اگه با مشکلی مواجهه بشیم چون خواست خداس بخواد بده میده!!!
رفتم خونه مادر شوشو نزدیک خونشون هر سال تعزیه راه میندازن و خیمه آتیش میزنن من و مامانشوشو داشتیم میرفتیم گفت دعا کن سال دیگه پسرت بغلت باشه بیاریش اینجا .... منم همون موقع نیت کردم.....
خیمه رو آتیش زدن همه حمله کردن یتیکشو بردارن منم تو دلم گفتم اگه منم حاجتمو بگیرم به منم میرسه... یه تیکه از خیمه تو هوا چرخید و چرخید و چرخید صاف اومد تو دست من!!!!!!! جوریکه دورو بریام فقط نگاه کردن.....
بعدشم دیه کدم:))