در تاریخ 30 شهریور 1391 ساعت 6:10 بعد از ظهر دختر من شهرزاد کوچک من با اولین گریه هایش نفس کشید و من والاترین مقام یک انسان را صاحب شدم .من مادر شدم.
نمی خواستم خاطره زایمانم یک خاطره کلیشه ای از دردها و ناخوشی های بیمارستان تا شادی بعد از آن باشد. البته من در دوران بارداری ام همه آنها را خوانده ام. بسیار شیرین بود و به من قوت قلب می داد. می خواهم برای مادران و زنانی بنویسم که شاید مثل من یک فرشته کوچک از دست داده اند و دوباره باردار شده اند یا در انتظار باردار شدن هستند.
کسانی مثل من زیادند که موجود کوچکی که درونشان هر روز رشد می کند را تنها یک جنین نمی پندارند. بلکه او را احساس می کنند. و عقیده دارند درون خود انسانی را پرورش می دهند با همه احساسات و عواطف مربوط به خودش. کودکی که درون شکم با ما ارتباط برقرار می کند و همانطور که ما او را دوست داریم او نیز ما را دوست دارد و با تکان هایش به ما ابراز وجود می کند و به ما می گوید من هستم. من وجود دارم. و متاسفانه وقتی یک زن باردار به این باور برسد چقدر از دست دادن کودک درون بطنش ناراحت کننده و دردآور است.
من هم فرشته کوچکم را در 26 هفتگی از دست داده ام و با تمام وجودم حس مادری که کودکش را از دست داده درک می کنم. من 6 ماه تمام سوگوار بودم و 1سال و نیم پس از آن در انتظار دوباره مادر شدن.
باردار شدن دوباره ام یک معجزه بود! ظهر بود و در خانه تنها بودم.نوار تست ادراری را گذاشتم. قلبم داشت از سینه در می آمد. به خدا گفتم : خدایا اگر این تست مثبت شود تا آخر عمر همیشه نمازم را می خوانم . نخندید! برای منی که با از دست دادن دخترم تمام اعتقاداتم را از دست داده بودم این یک عهد محکم با خدا بود.
بعد از 3-2 دقیقه در کمال ناباوری خط دوم کمرنگی ظاهر شد. نمی توانم حسم را درآن لحظه توضیح دهم . همسرم سر کار بود و گرفتار. به او زنگ زدم. سلام. داری پدر می شوی. پشت خط خشکش زده بود.میدانم به چه چیزی فکر میکرد. 9 ماه آینده چه میشود؟ وقتی گوشی را قطع کردم اظطرابی عجیب در سراسر وجودم نقش بست. واقعا این بار چه میشود!
یک دوران حاملگی سخت شروع شد. 6 ماه تمام استراحت مطلق. نه خوب گذشت.نه زود گذشت.فقط به عشق کودکم تحمل کردم و تمام شد. روز زایمان فرا رسید . و من و همسرم بالاخره فارغ شدیم!!!!
چقدر لحظه شیرینی است که برای اولین بار صدای کودکت را بشنوی. و صورت کوچکش که زیباترین چهره ای ایست که تا کنون خداوند خلق کرده را ببینی . احساسی که نمیشود توصیف کرد. وقتی دستهای کوچک و معصومش را میگیری . وای که چقدر لطیف است. و او با قدرتی عجیب انگشت تو را می فشارد. به تو سلام میکند و تا آخر عمر تو را گرفتار خویش میسازد . و آن لحظه فقط عشق است و عشق است و عشق....
از خدا ممنونم که مرا یک زن آفرید . او موهبتی را به ما زنان عطا کرد که هیچ مردی در تمام عرصه های هستی حتی یک لحظه از آن نصیب نبرده. احساس مادر بودن.
من میدانم اگر تمام کارهایی که در دنیا انجام دادم راهی برای بهشت نباشد همین عشق مرا به بهشت خواهد برد. عشق به فرزندم. شاید برای همین است که می گویند بهشت زیر پای مادران است...
تقدیم به تمام مادران دنیا