از بچگی باهم دوست بودیم،من ازش دوسال بزرگتر بودم،حتی دانشگاه یه شهر دیگه قبول شد نرفت گفت نمیتونم بدون تو بمونم اومد دانشگاهی که من بودم بدون کنکور حقوق خوند
روزامون اصولا باهم بود تا اون روز شوم پنج روز پیش بهم زنگ زد گفت بعده کلاس بریم بیرون منم گفتم باشه تا اینکه نگو کلاسش تشکیل نشده و دوستش بهش پیشنهاد داده تا کلاس من تموم بشه برن بگردن،و دوستش ماشین رو میرونده که با سرعت 130تو یه جای خطرناک از یه ماشین سبقت میگیرن و...
جفتشون فوت شدن واقعا سخته،دلم خونه مامانش برادراش نامزدش واقعا داغونن
از شهریور ماه هرچی نحسی هست میاد منو پیدا میکنه واقعا حس میکنم قلبم داره میترکه
انقدر گریه کردم دیگه اشک نمیاد از چشمام فقط صداش تو گوشمه صدای خنده هاش شیطنات هاش
برای شادی روحشون بی زحمت صلوات بفرستید