خونه شوهرم تو اتاق شوهرم میخوابیدیم
(البته سیاست پدرشوهرم بود,چون قرار بود سه سال عقد باشیم میگفت کسی حق نداره بهشون گیر بده چون درغیراینصورت ممکن بود بهش فشار بیاریم که عروسی بگیره)
ولی خانواده خودم بدشون میومد
یه شب قایمکی رفتم پیش شوهرم خوابیدم حواسم نبود بابام روزکاره
ساعت شش صبح دیدم صدای دادو بیداد میاد
بابام پاشده بود دیده بود من تو اتاق خودم نیستم رفتم پیش شوهرم
اصلا خانوادم بدشون میومد شوهرم بیاد خونمون