دخترم ١٥ ماهشه
از وقتى به دنيا اومده همش پيش خودم بوده كار باباشم از صبح ميره شب مياد
شايد در هفته يكى دو روز ميرفت خونه مامانم
صبح تا شب تو خونه دارم قربون صدقش ميرم، زياد بغل دوست نداشت از اول، هروقت ميخواست بخوابه براش لالايي خوندم و دست و پاشو بوسيدم تا بخوابه، اصلا دعواش نميكنم ولى با تمام اينا دخترم اصلا دوستم نداره، اصلا منو نميبينه انگار
باباش از در مياد يجورى دنبالش گريه ميكنه كه نميذاره لباسشو عوض كنه
دو روز خونه مامانم باشه بعد دو روز منو ببينه اصلا سمتم نمياد
تو يه جمعى باشيم كه همه غريبه باشن فقط منو بشناسه اگه زمين بخوره بغل همه ميره بجز من
تاحالا نشده بياد سمت من كه بخواد تو بغلم بشينه يا دلش برام تنگ بشه مگه واسه اين بياد كه موهامو بكشه
پريشب مهمون داشتيم بچه كوچيك داشتن من بچه رو بغل كردم عيييين خيالش نبودا، اصصصصلا
ولى تا باباش بچه رو بغل كرد يهو پستونكشو با عصبانيت از دهنش دراورد كوبيد به زمين بعد دويد سمت باباش و تا حد كبودى گريه كرد
انقدررررر دلم گرفته دارم دق ميكنم، من كه از همه زندگيم زدم صبح تا شب دارم بهش ميرسم و قربون صدقش ميرم اينه حقم؟؟ اگه يه پرستار بزرگش كرده بود وابستگيش به پرستار بيشتر از من ميشد الان نقش حمال دارم فقط
از ديروز ديگه ازش بدم اومده، حتى سرش دارم همش داد ميزنم، براى اولين بار ديشب زدم رو دستش ، ديگه دوستش ندارم