همسایمون یه سال از من کوچیکتره و پنج ساله ازدواج کرده و یه دختر 13 ماهه داره که بابچه دوم من همسنه وفقط دوروز ازپسرمن بزرگتره،،من زیاداهل دوست بازیو رفتو آمد باهمسایه نیستم ولی با این خانم بخاطر بچه هامون دوست شدیم و ازمن بعضی وقتا کمک میخواست چون شوهرشم با مادر زنو کلافامیل زنش قهره اونام نه میان نه این دختره میره ٨فقط هفته ای یبارمیره خونه مادرشوهرشو خلاصه...امروز دلش گرفته بود شروع کرد به دردو دل کردن یعنی چیزایی گفت که واقعا من از تعجب فقط نگاش میکردم نمیدونستم چی بگم بهش،،شوهرش از صبح میره تا 11 دوازده شب،این بیچارم 24 ساعته با دختر کوچولوش تنهاست،،میگه هفته ای یبار که میرم خونه مادرشوهر کلی لباس میشورم براش،ماشین لباسشویی داره ولی لباسارو نمیندازه که پول برق آب زیاد میشه،،،جارو نمیکشه که برق مصرف نشه این دختر بیچاره هم لباساشونو میشوره،هم کل خونه 200 متری جارو پارو میکنه،هم آشپزی میکنه و خلاصه وقتی میره همه کارا با این طفلیه،،،فکر کنین مادرشوهرش لباسای یه هفته خودشو شوهرو پسر مجردشو جمع میکنه میندازه تو سبد تاعروسش بیاد بشوره،دست به هیچ کاری نمیزنه تا عروسش بیادوکاراشو بکنه،،از همون اول عقد اینو بعنوان کارگر ازش کار میکشیدن،حتی میگه خونواده خودمم همینطورن و باوجود چندتا خواهر همه کارا بعهده این بوده،،،خودش تعریف میکنه تازه عقد کرده بود واین خونه مادرشوهرش بوده خونه مامانشم نزدیک اونا بودو همسایه بودن میگه شب دیدیم زنگ خونه زده شده و خواهر کوچیکش بود مبا صدای بلند گفته مریم شاممنو خوردیم بیا ظرفارو بشور برگرد میگه سراین موضوع یه جنجال ودعوایی بالا گرفت که هنوزم یادش میفتم از ناراحتی میلرزم،،شوهرش برا پدرش کار میکنه وپدر صاحب کاره ویه کارگاه تراشکاری دارن،پدرشوهرش همه کاره خونه ایناست حتی دخترو خودش میاره میبره خونشون یا وقتی بچش مریض میشه پدر بچه حق نداره از کارگاه بیاد بیرون پدرشوهرش میادومیبرتش دکتر اونم فقط دکتر عمومی...شوهرش هیچ اختیاری از خودش نداره وهمه دخلو خرجا پای پدرشه،حتی خودشون قادر نیستن یه جفت جوراب واسه بچه بخرن همه چی از لباس بجه تا خوردو خوراک خونشون مادرشوهر پدرشوهر میگیرن میارن براشون،،،خودش میگه لباسای بچم به سلیقه اونان،واسه تولد یکسالگی دخترش پدرشوهر تولد گرفت مادرشوهر مهمونارو دعوت کرده بودو به این زنگزده بود که با مادر تو ویه خواهر کوچیکت 30 نفرمیشیم،فکر کنین سه تاخواهرو دوتازنداداش داره فقط یکی از خواهراشو بامادرش فقط حق اومدن به تولدداشتن که اونام نیومده بودن وکل اهل تولد فامیل شوهرش بودن،حتی نتونست به منکه دوست وهمسایه دیواربدیوارشم بگه،،،دلم براش خیلی میسوزه البته من بیشتر خودشو مقصر میدونم چون از اول رفتارش طوری بوده که هم شوهرشو خونوادش سوارش شدن،شوهرش یه زباله هم نمیذاره دم در خودش هرروز زباله میبره،نون میخره،همه کارا با اینه حق نداره غیرازدم در و نون خریدن که نزدیک خونمونه جایی بره،،لباسشویی نداره پدرشوهرش نمیخره که جوونی و میتونی با دستت بشوری هروقت پیرشدی میگیرین،،واز همه مهمتر من یشتر برای این ناراحت شدم و حرصم گرفت میگفت هروقت میخوان خونه بگیرن اینو نمیبرن خودشون سه تایی یعنی پدرومادرو شوهر میرن خونرو میبینن و این بعداز معامله وقولنامه میره خونرو تمیز کنه همون موقع میبینه که قراره کجا زندگی کنه،اینجا هم قراردادشون داره تموم میشه ومیگه اونا دوتا خونه رفتن تایید نکردن😞😞اونقد براش ناراحت شدم دلم گرفته براش تا کی میخواد اینجوری زندگی کنه،،،بقول خودش نه محبت میبینه نه عشق نه توجه هیچی،خودشم گریه میکرد که احساس پوچی میکنم...خیلی دلم گرفت و گفتم به اشتراک بذارم تا براش دعاکنین تا به ارامش برسه،،،حالا اینا گزیده هایی از زندگیش بود که خلاصش کردم امیدوارم هیچکسی تو زندگی احساس بدبختی نکنه😭😭