_ جنازه آتنا را چطور مخفی کردی؟
توی یک سطل بزرگ که پلاستیک داشت انداختمش؛ بعداً بردمش توی پارکینگ
_ کی طلاهای آتنا رو برداشتی؟ بعد از اینکه انداختیاش توی بشکه؟
همون موقع که جنازه آتنا روی زمین بود النگوهاش رو درآوردم؛ قبل از اینکه بندازمش توی بشکه.
_ خب یعنی تو توی اون شرایطی که خون از دهن و بینی آتنا میومد و به قول خودت ترسیده بودی که کسی نیاد توی مغازه و حتی مطمئن هم نبودی که مرده یا نه، طلاهاش رو درآوردی؟
پدرش دستفروش بود؛ من نیاز مالی ندارم ولی دنبال یک فرصتی بودم که طلاهاش رو بندازم توی حیاط خانه پدرش. من هیچ نیاز مالی ندارم. من خودم جای النگوها و گوشوارهاش رو به پلیس گفتم.
_ توی مدتی که خانواده آتنا ازش بی خبر بودن، پدرش پیش تو نیومد تا سراغ آتنا رو از تو بگیره؟
نه اصلاً.
_ تو قبلاً توی زندان نبودی؟
چرا بودم؛ یه بار به خاطر زنا.