من بارداری دومم اولش که به مادر شوهرم گفتیم خیلی خوشحال نشد و فقط گفت خدا رو شکر طوری که دخترم هم گفت پس چرا مامانی زیاد خوشحال نشد
الانم که اصلا بهم زنگ نمیزنه با اینکه میدونه و دیده چقدر بد حال و بد ویارم
اون روز هم رفتیم خونشون فقط نشسته بود و پاهاشو میمالید و ناله میکرد شوهرم هم حواسش رفت به مامانش و رفت نشست پای مامانش رو ماساژ دادن
مادرشوهرم همسایمه دوران باردارنی کلن خونه مادرشوهرم بودم😶 خیلی هوامو داشت
عزیزم بیخیال باش برو خداروشکر کن زیاد تو کارات و بچه داریت دخالت نمیکنه
هيچي
برات مهمه واقعا؟ بیخیالی طی کن😐😐
زیاد زنگ میزد چون من از صبح تا شب حالم به هم می‌خورد و همش مجبور بودم برم سرم بزنم اما زنگ زدناش کلافم میکرد چون حالم آنقدر بد بود ک نمی‌تونستم تلفن جواب بدم
چه بهتر ،منکه از خدامه بهم کاری نداشته باشند و تو بچه داریم فضولی نکنند
مادرشوهر ندارم ولی خواهرشوهام اصلا سراغمو نمیگرفتن
اصلا زنگ نمیزد
هفته ای یبار سر میزنه...هر روز نهار درس میکنه ز میزنه شوهرم واسم بیاره
اصلا موضوع مهمی نیست که بهش فکر کنی منم یادم نیست زنگ میزدن یا نمیزدن چرا با این چیزای بی ارزش فکرتو خسته میکنی
انتظار نداشته باش خودت راحت تری
من با مادرشوهرم تویک ساختمونیم پارسال باردار بودم بینهایت حالم بد بود ولی اصلا پیش نیومد که بیاد بهم سر بزنه یا چیزی برام بیاره آخرم سقط شد بچم.
الانم باردارم همونجوره
ولی خب من انتظاانتظار ندارم
فقط یکبار
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
