خیلی سیاست داره، اوایل نه پدرشوهرم نه مادرشوهرم دل خوشی ازش نداشتن، حتی پدر شوهرم همش بهش بی اعتنایی میکرد، خود جاریم گفته بود تنفر رو‌تو چشم بابا می بینم، ولی از بعذ عروسی کلا همه چی عوض شد، اجاره اش رو میدن، براش هر سال لباس عید میخرن، خونه اش میرن گوشت و مرغ و ماهی و همه چی میبرن، هرکی کوچکترین انتقادی بکنه سریع جبهه می گیرن و طرفداری می کنن، جاریم هم می دونه اونا به ما کمک نمی کنن هی میاد پیش من میگه بابا اینکارو کرد اون کارو کرد، دلم برا خودمو شوهرم میسوزه که کلی تا حالت بهشون محبت کردیم، احترام گذاشتیم، ولی برا ما هیچ‌کاری نمی کنم
چه جوری ۱۸۰درجه تغییرکردن اون وقت؟؟؟
خوب حالا یهو چی شد از چشمهای پر تنفر تبدیل شد به یه ناجی که مرغ و گوشت میبره
جاریم تو‌عقد خودکشی کرد
چون پیش اوناعزیزه متنفری؟
خب الان باید از پدر شوهر مادر شوهرت متنفر باشی نه جاری
یکی از جاریای منم همینطور دقیقا
سیاست که چه عرص کنم دورویی دروغ و ....
پدرشوهر و مادرشوهرم همه کار برای اونا میکنن
مام اصلا انگار وجود نداریم😐
جادوشون کرده مطمئن باش
کلا سر هر مساله ای پای خانواده اش وسط میکشه، احساس میکنم مادر شوهرم خیلی ازش میترسه
چون خودکشی کرد عزيزشد؟
از کجا میدونی راس میگه
میشه بپرسم چرا خودکشی کرد؟ برا مسائل مادی
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
