2733
2734
عنوان

گورهای متلاشی،ماجرای واقعی من

941 بازدید | 46 پست

لطفا با حوصله بخونید


توی شهر ما،یه‌قبرستان بزرگ،معروف و خیلی خیلی قدیمی هست،که دیگه خیلی ساله توش کسی رو دفن نمیکنن،یعنی،آخرین آدمهایی که توش دفن شدن،شهدا هستن،شهدای جنگ و اونهایی که اخیرا بخاطر دفاع از حرم شهید شدن (سلام الله علیهم اجمعین).

ده سال پیش،یه زمین خاکی،بین قبرها و خیابون بود، مدت ها متروکه بود،من فکر میکردم مال کسی هست که قراره خونه بسازه.شایدم قبلش خونه بود نمیدونم.
یه روز،با خانواده رفتیم زیارت قبور شهدا،از کنار اون زمین گذشتیم...
اون روز دیدم که زمین رو گود کردن و آماده کردن برای پی ریزی،...ولی کارگرها‌ نبودن...یکی از فامیلمون،که پزشک هستن،هم همراهمون بودن... ما از کنار اون زمین رد شدیم ولی اون آقا ایستاد....به تکه ای استخوان،که روی خاک ها بود اشاره کرد و گفت: این استخوان ساق پای انسانه....
بعد کمی اونطرف تر رو نشون داد و گفت:اونم یه تیکه از استخوان لگنه...
و رفت پایین،همونجا که زمین رو کنده بودن،...بعد از چند لحظه ما رو هم دعوت کرد

مهمان گورهای متلاشی شدیم

قسمتی  عمیق بود و کنارش بلندتر... مثل راهروهای کوچیک..توی هر راهرو که میرفتی،دیواره هاش تا سر شونه آدم میرسید.و فاصله ی بدن،تا دیواره ها،از هر طرف یکی دو وجب بود،از سمت راست و چپ توی هر دیوار، اسکلت نیمه نصفه ای آرمیده بود...ساکت و بدون هییییچ حرکتی......
پزشک،برامون توضیح میداد:این،ستون فقراته،این استخوان دستِ، این جمجمه....جمجمه ای که با یه اشاره چند تکه میشد...میون تک تک مفاصل و استخونها پر از خاک بود...خاک...

ما‌ مهمونِ یه مقبره ی متروک فراموش شده بودیم...اینقدر فراموش شده، که اون زمین خاکی،هم،قبل از حفر شدن، هیچ نشونی ازشون نداشت،نه فرزندی ازشون مونده بود،نه نوه ای نه نتیجه ای،نه سنگ قبری،که خبر بده اونجا گورستانه.....

یکی از اسکلت ها ،که آروم گرفته بود، تنها نبود،به اسکلت کوچکتر روی اون بود، شاید بچه ش بود که همراهش دفن کرده بودن ،بهرحال قدش کوتاه تر بود، یعنی اون‌بچه چه سنی بود...در آغوش پدرش‌بود،یا مادرش... شاید مادر و فرزندی بودن که بخاطر بیماری فوت کرده بودن،  و یا شاید، یه قبر دو طبقه ی فامیلی بود....
نمیدونم
چقدر نمیدونم...
کاش میشد ازشون بپرسم که  کی هستن و مال چه سالی هستن و چطور از دنیا رفتن...
کاش میشد،صداشونو بشنوم
کاش میشد بفهمم
کاش میشد،از اون طرف ازشون بپرسم... کاش زبانی برای گفتنِ حقایق براشون مونده بود،ومن سنگ صبورشون میشدم...
و .....کاش اینهمه علامت سوال تو ذهنم نبود

سخته تصورش،اما بدن ما هم جایی بهتر از خاک در انتظارش نیست....
خاک.....

ولی کاش جوری زندکی کنیم،که اگه بدنمون رفت زیر خاک...روحمون بره به بهترین جای ممکن و یادمون به بهترین شکل ممکن،تو ذهن دیگران بمونه

کمی بعد،روی گورهای متلاشی،ساختمونی کوچیک ساختن... اونجا اینقدر مظلوم بود،که حتی کارگرها هم به حرمت اسکلت ها دست از کار نکشیدن...الان روی گورهایِ متلاشیِ  خاطراتِ من،مردم بدون اینکه بدونند ،قدم میزنند و میخندندو خرید میکنند.
اصفهان
تخت فولاد
گلستان شهدا
مغازه های‌ گلستان شهدا،کنار پارکینگ

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

2728
واقعا؟

آره دیشب تایپ میکردم و اشک میریختم،اون موقع ۱۶ ساله بودم فقط تعجب کردم الان میفهمم چقدر درس داشت

منکه نخوندم😁😁 خط اولشوخوندم ری...م ب خودم ازترس  👻👻👻☻😱👿👾

با ادب باش دخترم ترس نداره خیلی

2738
نه اونجایی که با پزشک از اسکلت ها بازدید میکردین رو گفتم


فامیلمون هستن،رفتن ببینن چه خبره مام رفتیم،خوبه رفتیم

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730