دیگه ب خونه خودمون عادت کردم یک روز کامل بخام خونه بابام باشم دلم براخونمون تنگ میشه و کلافه میشم
اگه خیلی وابسته به خونوادت باشی اوایل خیلی سخته
به هيج عنوان شب خونه بابام نميتونم بخوابم يه بار بيش اومد كه شب اونجا بمونم تو اتاق خودم رو تخت خودم بودم ولي تا صبح خوابم نبرد نميدونم جرا
خیلی دلم تنگ میشه برای خانوادم خصوصا که ما جمعیتمون زیاد بود
ااما خب همسرم آرامش زندگیمه
الانم برای مسئله ی کاری پیش میاد تهران بیام اما خیلی وقتا مجبورم شبش برگردم دیگه
نمیدونم چراتو همه تاپیکا دعوامیشه.همه هم میان میبینن 313تابازدید هیچی نمیگن😕
خخخخ فقط همینو میتونم بگم در جواب دوتا دوستای عزیز
من کاری به این دو دوست عزیز ندارم اما تو تاپیک خودمم الکی اینجورشد بنظرم بعضی افرادمیخوان جو تاپیک رومتشنج کنن و موضوع رومنحرف کنن.
من همیشه عاشق خونه بابامم
بعد از حونه خودم بیشترین جایی که دوست دارم بمونم اونجاست
وقتی پیش مامان و بابامم حس میکنم هیچ غمی ندارم
تازه بچه هامم میگیرن من یه بالش گنده میارم وسط پذیرای ولو میشم
ریپلای نکن سعی کن چیزی که بهت مربوط نیست دخالت نکنی من جواب سوال استارترُدادم گفتم هرروز می رم چون خونه م نزدیک مادرمِ هم اون تنهاس تو خونه هم من نمیخوام تنها باشم چون بعضی وقتا قلب مادرم میگیره میترسم تنها باشه درضمن شما که ادب داری قضاوتت چیه که میگی طبیعی نیستم دلیلی نمی بینم دیگه جوابتو بدم
ازهمه عذر میخوام قصد متشنج کردن نداشتم عزیزان منم مثل بقیه نظرمودادم فقط
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
