بخدا خسته شدم. ذره ای محبت و همراهی نمیکنه.
بچه ها هم همش توقع و اذیت.
بخاطرش ۱۳۰۰ کیلومتر از شهرم دور شدم و با بچه ها اومدم اونوقت عنتر وظیفه شو عرضه نداره انجام بده.
امروز یه داد زدم دیدم میگه کی بشه برم سرکار. منم گفتم همین الان برو اصن ۲۴ ساعته بمون همونجا. من خر بودم این همه راه آرامشمو گرفتم کف دست همرات اومدم.
امسال برمیگردم تنها بمون اینجا خوش بگذرون.
الان رفته سرکار ساعت ۱۲ برمیگرده.
میخوام پیام بدم شب همونجا بخواب نیا خونه.
تحمل بودنشو ندارم به خدا. ظرفیتم پر شده.