من ده تومن از خواهرم میخواستم
بهش گفتم پولمو بده گفت نه تو از من پول نمیخوای من به تو بدهکار نیستم قبلا دادم و داشتیم بحث میکردیم
من واقعا عصبی شده بودم
مامانمم یهو ازش طرفداری کرد گفت اره! وحیده پولی نباید به تو بده تو داری حق خوری میکنی
بچه ها گور بابای ده تومن واقعا ده تومن پولی نیست اگه میگفت نیاز دارم میگفتم باشه بمونه پیشت
ولی نمیتونین تصور کنید یه لحظه از اینکه داشتن انکار میکردن و مامانمم باهاش همدست شده بود چقدر عاجز و درمونده شده بودم
ی لحظه جنون بهم دست داد زدم رو شونه مامانم گفتم چیزی نمیدونی چیزی نگوو
یهو خواهرام مثل وحشیا افتادن به جونم موهامو کشیدن زدنم همشون ریختن روم
هیچیه زندگیم مثل ادمیزاد نبود از زندگی بریدم نه از خانواده شانس اوردم نه از خودم خیلی دلم از خدا گرفته خیلی بی کسم کاش حداقل خودمو داشتم ولی خودمم ندارم کاش حداقل خدا به جسمم رحم میکرد دیشب از ته قلبم ازش خواستم حالا که خانوادم اینن حداقل شفام بده اعتماد بنفسم برگرده بتونم تنهایی از پس خودم بربیام😭