با دوستم جایی رفته بودیم
بعد اخر کار پدرش اومد دنبالش...
حالا تعارف کردن منو هم برسونن هاا
ولی گفتم زحمتتون نمیدم مسیرتونم نیست و اینا
خودم اومدم خونه ...
اونم پیاده
ولی خیلی دلم گرفت اون لحظه
کنار باباش نشسته بود
حالا بابام منو ببینه ندید میگیره
ازدواج کرده زندگی خودشو داره محلی نمیده بهم تا حدودی کنار اومدم ولی اون لحظه حس کردم خیلی گناه دارم🙂