من شرایطم یه کم خاصه و شاید درک نکنید.
سنم کم نیست. ۳۴ سالمه. اما پدرم از بچگی خیلی اذیتمون کرده. خیلی شکنجه روحی داده.
یه سال پیش خواستم با یه آقایی آشنا بشم. البته خودم داشتم آشنا میشدم سنتی نبود. اما یهو تو این پروسه بابام مریضیش زد بالا و شروع کرد محدود کردن من.
بچهها روزی چند بار زنگ میزد چکم میکرد. حتی وقتی سرکار بودم میومد دم در شرکت تا مطمئن بشه من توی شرکت هستم.
نمیذاشت غیر از محل کار جم بخورم.
ماشین هم زیر پام بود ولی عملا فقط میرفتم شرکت و میومدم خونه.
اون آقا هم ساکن شهر ما نبود. یه شهر خیلی نزدیک بود که بیست دقیقه فاصله داره با ما.
دیگه اگه اونجا میرفتم و میفهمید که واویلا میشد....
خلاصه اون پسر که دیگه مطمئنم شبیهش از نظر اخلاق و ظاهر و موقعیت نخواهم دید حتی؛ سر این موضوع به هم زذ با من.
گفت مگه میشه؟ ۳۳ سالته ماشین زیر پاته بعد بابات اذیتت میکنه؟ دروغ میگی که بپیچونی یا کات کنیم یا من بیام خواستگاریت
(اگه هستید لایک کنید ادامشو بذارم)